حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۸
کارم ز دور چرخ به سامان نمیرسد
خون شد دلم ز درد، به درمان نمیرسد
با خاک ره ز روی مذلت برابرم
آب رخم همیرود و نان نمیرسد
پیپارهای نمیکنم از هیچ استخوان
[...]
حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۱۴
جانا تو را که گفت که احوال ما مپرس
بیگانه گرد و قصهٔ هیچ آشنا مپرس
ز آنجا که لطف شامل و خلق کریم توست
جرم نکرده عفو کن و ماجرا مپرس
خواهی که روشنت شود احوال سوز ما
[...]
حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۳۲
عشقت نه سرسریست که از دل به در شود
مهرت نه عارضیست که جای دگر شود
عشق تو در درونم و مهر تو در دلم
با شیر اندر آمد و با جان به در شود
دردیست درد عشق که اندر علاج آن
[...]
حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۳۹
جای حضور و گلشن امن است این سرای
زین در به شادمانی و عیش و طرب در آی
ای کاخ دولتی ز چه خاکی؟ که مدرج است
در شاخسار گلشن تو سایهٔ همای
هر صبح در هوای درت میکند صبوح
[...]
حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۵۸
آن کیست تا به حضرت سلطان ادا کند
کز جور چرخ گشت شتر گربهها پدید
رندی نشست بر سر سجّادۀ قضا
حیزی دگر به مرتبۀ سروری رسید
آن رند گفت چشم و چراغ انس منم
[...]
حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۸۲
کل قند شعر من ز بنفشه شکر رباست
زان غیرت طبرزد و کعبالغزال شد
بادا دهانش تلخ که عیب نبات کرد
خاکش به سر که منکر آب زلال شد
هر کس که کور زاد ز مادر به عمر خویش
[...]
حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۸۳
شاها مبشری ز بهشتم رسیده است
رضوان سریر و حوروش و سلسبیل موی
خوش لفظ و پاک معنی و موزون و دلپذیر
صاحب کمال و نازک و دیگر لطیفهگوی
حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۸۷
ای دل مجوی منصب دنیا که هیچ نیست
نقصان بود ز عزل کمالت نه از عمل
چیزی مگو که از تو پریشان شود دلی
کاری مکن که از تو به نفسی رسد خلل