گنجور

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۱

 

آن که هلاک من همی‌خواهد و من سلامتش

هر چه کند ز شاهدی کس نکند ملامتش

میوه نمی‌دهد به کس باغ تفرج است و بس

جز به نظر نمی‌رسد سیب درخت قامتش

داروی دل نمی‌کنم کان که مریض عشق شد

[...]

سعدی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۶۲۲

 

آنکه ز بی گنه کشی نیست دمی ندامتش

بی گنهی که او کشد من بکشم غرامتش

لحظه به لحظه در ستم غمزهٔ او قیامتی

می‌کند و ز کافری نیست غم قیامتش

گو سر زلف او بکش پرده بر آفتاب و مه

[...]

کمال خجندی
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۹

 

دیده ام و شنیده ام عاشقی و ملامتش

آفت عشق خوشتر از زاهدی و سلامتش

سرو و گل و کنار جو کی برد اندهش ز دل

آنکه کناره جو بود دلبر سرو قامتش

بیهده همنشین مبر وقت من از سخن که نیست

[...]

نشاط اصفهانی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۶۰۱

 

آنکه سلامت جهان آمده در سلامتش

خون دو عالم ار خورد من نکنم ملامتش

جلوه بباغ اگر کند تازه نهال قامتش

سرو سهی زجا رود با همه استقامتش

قصد هلاک و ترک سر سینه چاک و چشم تر

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

محیط قمی » هفت شهر عشق » شمارهٔ ۶۲ - موشّح به اسم مبارک اعظم اسماء الله الحسنی علیه السلام

 

غارت هوش می کند، جلوه ی سرو قامتش

آن که نَرُسته در چمن، سرو به استقامتش

ساغر دل زدست او گر بشکست نیست غم

لعل لبش به بوسه ای باز دهد غرامتش

آن که تجلی تواش کرده زخویش بی خبر

[...]

محیط قمی
 

غبار همدانی » غزلیات » شمارهٔ ۴۴

 

جلوه کند به باغ اگر سرو بلند قامتش

سرو ز پا فتد که تا کس نکند ملامتش

بار دگر گر افتدم دامن وصل او به کف

باز رها نمیکنم تا نکشم ندامتش

عاشق زار خویش را تیر هلاک گو بزن

[...]

غبار همدانی
 
 
sunny dark_mode