گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۸

 

گزیری از علایق نیست زیر چرخ یک تن را

رهایی نیست زین خار شلایین هیچ دامن را

جنون دوری از عقل گرانجان کرد آزادم

که می گردد دل از سرگشتگی خالی فلاخن را

به پایان زود می آید، بود شمعی که روشنتر

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۹

 

متاب از کشتن ما ای غزال شوخ گردن را

که خون عاشقان باشد شفق این صبح روشن را

مرا از صافی مشرب ز خود دانند هر قومی

که هر ظرفی به رنگ خود برآرد آب روشن را

نهادی چون قدم در راه از دلبستگی بگذر

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۱

 

ز مهر و ماه سازد سیر، رویت چشم روزن را

به یک شبنم کند محتاج، رخسار تو گلشن را

ضعیفان را به چشم کم مبین در سرفرازی ها

که تیغ تیز بر دارد ز خاک راه سوزن را

ز گردیدن سپهر سنگدل را نیست دلگیری

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۶۸

 

مصیبت می‌کند بر دل گوارا زهر مردن را

در آتش می‌نهد داغ عزیزان نعل رفتن را

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۶۹

 

بلایی نیست چون دل واپسی جان‌های روشن را

که می‌گردد گره در رشته سنگ راه، سوزن را

صائب تبریزی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵

 

غمی در دل کند ماتم سرا صحرا و گلشن را

غبار دیده شام تیره سازد روز روشن را

ز خرج مال ای منعم، کسی نقصان نمی بیند

جوی بر باد دادن، کم نسازد قدر خرمن را

گداز سنگ آهن را، در آتش دیدم و گفتم

[...]

واعظ قزوینی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷

 

زبون کی می توان کرد به نیرو چرخ پرفن را

به خاک افکنده این زال کهن چندین تهمتن را

چراغان کرده از شمع مزار کشتگان هر سو

تو چون از جوش رعنایی کشی بر خاک دامن را

چه ترسی از حوادث چون توسل با خدا جستی

[...]

جویای تبریزی
 
 
sunny dark_mode