گنجور

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱۱

 

چه پیمان است و بدعهدی که ای پیمان شکن داری

که در هر خانه جا یکشب چو شمع انجمن داری

زبدعهدی بعهدت نه منم غلطان بخاک و خون

که چون من صد هزاران عاشق خونین کفن داری

در بیت الحزن بگشوده یعقوب از پس عمری

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱۶

 

توئی آن گل که معروفی بهر گلشن به بیرنگی

اگر چه از تو دارد رنگ نقش کلک ارژنگی

زتو بس نقش پیدا و تو پنهان طرفه نقاشی

بهر گل رنگ و بو دادی و معروفی به بیرنگی

خطرها در بیابان طلب بس هست سالک را

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱۸

 

ز رعنایی چه نازد سروبُن یا گل ز زیبایی

که با سرو گل‌اندامی سری داریم و سودایی

هجوم خط و ارباب هوس گرد لبت نوشد

چو بر تنگ شکر مور و مگس آورده غوغایی

حریفان انجمن سازند با ساز و طرب هرشب

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۲۰

 

حدیث درد دل ای باد با جانان من گفتی

خطا کردی که این درد نهان با جان من گفتی

گرفتم درد عشق از دل سپردم در میان جان

در افغان دل که با جان قصه جانان من گفتی

طبیبان درد رنجوران خود پوشند از یاران

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۴۴

 

زدستم برنمی آید که از پا برکشم خاری

ندارم پا که بگذارم قدم بر طرف گلزاری

نه تنها خار بر پایم شکست ایدوستان دستی

که بشکسته بپای دل مرا از نوگلی خاری

بکن نائی تو معذورم کز آن شکر دهان دورم

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۵۲

 

الا ای باغبان خاصیت سرو روان دانی

اگر آن سروبالا را به جای سرو بنشانی

بنازم ایزد گلی دارم که از خار و خزان فارغ

اگر آن گل ببینی روی از گلشن بگردانی

اگر دامن‌کشان آید به باغ آن سرو گلچهره

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 
 
۱
۳
۴
۵
sunny dark_mode