گنجور

حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۷۷

 

شکایت نیست، مطلب ناله آهنگ است می نالم

ز دل تنگی نمی نالم، دلم تنگ است می نالم

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۷۹

 

ز رنگش، اشک گلگون بادهٔ نابی ست در چشمم

نگاه از یاد آن لب، عالم آبی ست در چشمم

نصیب دیده ام تا دولت بیدار معنی شد

سواد هر دو عالم، صورت خوابیست در چشمم

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۸۵

 

سیاهی را، به اشک از دیدهٔ خود کام می شوبم

رخش را کعبه دانم، جامهٔ احرام می شویم

به خون توبه، زهد خشک، آلوده ست دامان را

ردای خانقاهی در می گلفام می شویم

نیاز دل، غرور ناز او را سرگران دارد

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۸۷

 

ز دل برخاست شوری، دیدهٔ داغ درون روشن

گرفتم جای مجنون، چشم صحرای جنون روشن

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۸۹

 

نماید بی سبب حاصل، مسبب مدعای من

چو موج آید به ساحل، کشتی بی ناخدای من

به دنیا، خانهٔ از نقش پا برچیده ای دارم

چه خواهد برد سیلاب حوادث، از سرای من

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۹۴

 

ز تکبیر فنا، حاضر نشد وقت نماز تو

به شور حشر، میدان می دهد خواب دراز تو

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۱۴

 

به خاموشی سپندم گفت، در بزم پریزادی

نرنجانی اگر در دل، گره داریم فریادی

سبکباری نه آزادی ست در کیش جوانمردان

توانی بار اگر از خاطری برداشت، آزادی

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۱۵

 

به بالینم نشستی، قد به ناز افراشتی رفتی

نهال حسرتی، در سینهء من کاشتی رفتی

ندادی فرصت آن، تا بمالم دیده بر پایت

به مشتی خاکساران، سرگرانی داشتی رفتی

به دنبالت نیارم تا نگاه حسرتی کردن

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۱۷

 

سخنها از وفا می گفتی و جور و جفا کردی

به ما دیدی چه ها می گفتی و آخر چه ها کردی؟

هلاکت الفتت گردم، که از جادو نگاهیها

دل شوریده را از من، مرا از دل جدا کردی

حزین آتش زدی پروانه سان، محفل نشینان را

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۱۸

 

غم دل با تو زان گویم،که دانم شاد می گردی

چو گنج از خاطر ویران من، آباد می گردی

ز جام حسن سرمستی، به کار خویش هشیاری

نه غافل از ستم، نه آگه از فریاد می گردی

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۱۹

 

دلم را، کرده یک پیمانه خون، لعل می آلودی

به جان دارم ز شکر خنده ای، داغ نمک سودی

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۲۰

 

گذشت آن دور کز ساغر، کند یاری مرا یاری

به اشک لاله گون زین پس، نمایم چهره گلناری

ز بار زندگانی، در جهان چندان گران بارم

که جان ناتوان آمد مرا بر لب به دشواری

شب غفلت فروبست، اختران را دیدهٔ روشن

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۲۳

 

خزان رنگ زردم را، میِ نابی نشد روزی

کسی را همچو من، گلگشت مهتابی نشد روزی

چرا باید امانت دار دنیای دنی باشم؟

ز جنس عاریت، شادم که اسبابی نشد روزی

تمنّا بود دل را، جلوه های خانه پردازت

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۲۴

 

خوش آن ساعت که از فیض سحر شاداب برخیزی

ز خواب صبح، چون خورشید عالمتاب برخیزی

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۲۶

 

ز مستی، خون دل را، باده می انگاشتم روزی

خروش سینه را، افسانه می پنداشتم روزی

دل ِ شوریده حالی بود، کز من ناگهان گم شد

به کف چیزی که از سامان هستی داشتم روزی

کنون دارایی فوج معانی از که می آید؟

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۲۷

 

نوای پرده سوزم، از کجا پیدا کند گوشی؟

زبان فهمی نمی یابم، که از دل وا کند گوشی

نمک ریزد به دامن داغ دل را پرده ی گوشش

اگر بلبل به این گلبانگ شور افزا کند گوشی

زبان ای خامهٔ شیرین نوا، خامش چرا داری؟

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۲۹

 

سحاب خشک، دیگر از کجا پیدا کند اشکی؟

مگر اشک ترم در دامن دریا کند اشکی

به کاویدن برون آرند، آب چشمه ساران را

به جز کاوش نیارد از گره دل وا کند اشکی

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۳۰

 

نشد از گریهٔ مستانه ساقی، دل کنم خالی

من دریاکش، این پیمانه را مشکل کنم خالی

نوازش از غم جانان، ز من قالب تهی کردن

چو صاحب خانه آید، بایدم منزل کنم خالی

حزین از همّت مردانه، دارم شرمساری‌ها

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۴۳

 

شکیبایی بود کار دلم، با گرمی خویی

نمی گردد کباب من، ز پهلویی به پهلویی

سری آن زلف دارد با کف پای نگارینش

رخ اخلاص می ساید، به آتشخانه هندویی

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۴۵

 

تلاش فکر ما را از سخن لافان چه می خواهی؟

قماش پرنیان، از بوریابافان چه می خواهی؟

تو دُرد آوردی و سرجوش مهرت در قدح کردم

دگر از سینهٔ بی کینهٔ صافان چه می خواهی؟

حزین لاهیجی
 
 
۱
۱۵
۱۶
۱۷
۱۸
sunny dark_mode