مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۴۷
گران گوشی وانگه تو به گوش اندرکنی پنبه
چنانک گفت واستغشوا بپیچی سر به پیراهن
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۴۷
گران گوشی گران جسمی گران جانی نذیر آمد
که می گوید تو را هر یک الا یا علج لا تؤمن
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۴۷
سبک گوشی سبک جسمی سبک جانی بشیر آمد
که می گوید تو را هر یک الا یا لیث لا تحزن
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۴۷
بهاری باش تا خوبان به بستان در تو آویزند
که بگریزند این خوبان ز شکل بارد بهمن
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۴۷
بهار ار نیستی اکنون چو تابستان در آتش رو
که بیآن حسن و بیآن عشق باشد مرد مستهجن
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۴۷
اگر خواهی که هر جزوت شود گویا و شاعر رو
خمش کن سوی این منطق به نظم و نثر لاترکن
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۴۷
که برکنده شوی از فکر چون در گفت می آیی
مکن از فکر دل خود را از این گفت زبان برکن
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۴۷
قضا خنبک زند گوید که مردان عهدها کردند
شکستم عهدهاشان را هلا می کوش ما امکن
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۴۷
ستیزه می کنی با خود کز این پس من چنین باشم
ز استیزه چه بربندی قضا را بنگر ای کودن
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۴۷
صور را دل شده جاذب چو عنین شهوت کاذب
ز خوبان نیست عنین را به جز بخشیدن وجکن
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۴۷
بیا ای شمس تبریزی که سلطانی و خون ریزی
قضا را گو که از بالا جهان را در بلا مفکن
مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » سیام
بدین مفتاح کآوردم، گشاده گر نشد مخزن
کلیدی دیگرش سازم، به ترجیعش کنم روشن
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۱۵
مخند از درد من، جانا، نه بر بازی ست آه من
درون تا آتشی نبود، نخیزد دود از روزن
ز جامه گر چه جان پاره کنی، کی باورم داری؟
ترا کاسیب خواری هیچ گه نگرفت در دامن
گناهی جز وفاداری من اندر خود نمی بینم
[...]
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » قصاید » شمارهٔ ۵۰ - فی مدح الصاحب الاعظم دستور المعظم شمس الحق و الدین محمود صاین قاضی نور الله مرقده
الا ای جعد چین بر چین مشکین کمند افکن
گرفته آفتابت جیب و ماه و مشتری دامن
تو آن جادوی کشمیری که از بادش بود مرکب
تو آن هندوی خونخواری که بر آتش کنی مسکن
شکست مشک چین از تو فریب عقل و دین از تو
[...]
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۷۱۲
کجا باشد چو تو شوخی کماندار و کمند افکن
شکرگفتار و شیرین لب سمن رخسار و سیمین تن
خرامان هر کجا باشی رخ ما و کف آن پا
سواره هر طرف رانی سر ما و سم توسن
سپاهی کشته شد هر گوشه ای تیر نظر مگشا
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۸۹
الف را ذات یکتا دان که اصل و فرع اشیا شد
چنانک آمد احد این کثرت آحاد را ضامن
هم او در ظاهر و باطن هم او در اول و آخر
هو الاول هوالآخر هو الظاهر هو الباطن
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۹
شود صد سوز پنهان هر دم از داغ دلم روشن
که داغ بود آیینهٔ گیتینمای من
روم در دشت و چون مجنون نهم سر در بیابانها
اگر نه غیرت عشق تو هردم گیردم دامن
هوای آن گلم سوی گلستان میکشد ورنه
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۶
مرا صید افکنی زد زخم و بند افکند در گردن
به ابروی کمان دار و به گیسوی کمند افکن
هم از تندی هم از تمکینش تا آگه شوی بنگر
محرف بستن تیغ و ملایم راندن توسن
سر آن شمع فانوس حیا گردم که از شوخی
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات از رسالهٔ جلالیه » شمارهٔ ۴۶
اگر عمرم نمانده است ای پسر بادا بقای تو
دگر مانده است بر عمر تو افزاید خدای من
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات از رسالهٔ جلالیه » شمارهٔ ۴۶
به یاران این وصیت میکنم کز تیغ جور تو
چو گردم کشته دامانت نگیرند از برای من