گنجور

 
جامی

کجا باشد چو تو شوخی کماندار و کمند افکن

شکرگفتار و شیرین لب سمن رخسار و سیمین تن

خرامان هر کجا باشی رخ ما و کف آن پا

سواره هر طرف رانی سر ما و سم توسن

سپاهی کشته شد هر گوشه ای تیر نظر مگشا

جهانی فتنه شد هر جانبی طرف کله مشکن

به صد خواری سرم افتاده در میدان عزیزش کن

زکات حسن را چون گوی یکبارش به چوگان زن

دهان پر شعله شوق است و لب از آه می بندم

که می ترسم سیه گردد جهان از دود این روزن

فدایت باد جان ای زاغ چون میرم درین صحرا

خدا را استخوانم را ببر پیش سگان افکن

جهان را ای فلک شبها به نور مه چه افروزی

چو دارد شعله آه من این ویرانه را روشن

چو گشتم کشته در راهت ز من دامن کشان مگذر

مباد از خون ناپاک من آلاید تو را دامن

ز بامش گر رسد مرغی ز جان طعمه مده جامی

که قوت طایر قدسی نشاید دانه ارزن

 
 
 
قطران تبریزی

الا ای پرده تاری به پیش چشمه روشن

زمانی کوه را تَرگی زمانی چرخ را جوشن

دژم روئی و گیتی را کند آثار تو خرم

سیه فامی و عالم را کند دیدار تو روشن

گهی بر گوشه گردون نهاده مر ترا گوشه

[...]

امیر معزی

ایا ای جوهر علوی گرفته چرخ را دامن

تورا شب برفراز سر تو را سیاره پیرامن

به رنگین باشه‌ای مانی که درگردون زند چنگل

به زرین لعبتی مانی که در هامون کشد دامن

نمایی‌گه رخ روشن وزان گردد هوا تیره

[...]

سنایی

الا یا خیمهٔ گردان به گرد بیستون مسکن

گه از بن دامنت ماهست و گاهت ماه بر دامن

چراغ افروخته در تو بسی و هفت از آن گردان

که گه بر گاوشان جایست و گه بر شیرشان مسکن

چو خورشید ملک هنجار و برجیس وزیر آسا

[...]

وطواط

هوا تیره است، آن بهتر که گیری بادهٔ روشن

ز دست لعبت مهروی مشکین موی سیمین تن

شده انواع نزهت را لب نوشین او موضع

شده اسباب عشرت را رخ رنگین او معدن

رخش چون ارغوان، لکن برو پیدا شده سنبل

[...]

انوری

ایا خورشید و مه در پیش رایت تیره و تاری

به روز و شب گهی خورشید و ماهم ثقبهٔ روزن

پس ای سردی و تاریکی که در من هست بازم خر

ازین سردی و تاریکی به اندک پنبه و روغن

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه