گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

مخند از درد من، جانا، نه بر بازی ست آه من

درون تا آتشی نبود، نخیزد دود از روزن

ز جامه گر چه جان پاره کنی، کی باورم داری؟

ترا کاسیب خواری هیچ گه نگرفت در دامن

گناهی جز وفاداری من اندر خود نمی بینم

ندانم تا که فرمودت که دل از دوستان بر کن

اگر از ناز خون ریزی، حلالت کردم، ای بدخو

وگراز دوست جان خواهی، رضایت خواهم، ای دشمن

مرا در باغ می خوانی، مگر آگه نه ای از خود؟

رها کن تا ترا ببینم، چه جای لاله و نسرن

الا، ای ساقی مستان، طفیل جرعه رندان

شرابی گر نمی ارزم، سفالی بر سرم بشکن

ببر از من همه اسباب هستی جز وفای خود

که آن در خاک خواهد رفت، دور از روی تو با من

رقیبا، گردنت بار گران را بر نمی تابد

تو از خون مسلمانان گرانباری مکن گردن

برفت از یاد خسرو زاد و بوم کهنه در کویش

چو مرغی در قفس ماند، فرامش گرددش مسکن

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
قطران تبریزی

الا ای پرده تاری به پیش چشمه روشن

زمانی کوه را تَرگی زمانی چرخ را جوشن

دژم روئی و گیتی را کند آثار تو خرم

سیه فامی و عالم را کند دیدار تو روشن

گهی بر گوشه گردون نهاده مر ترا گوشه

[...]

امیر معزی

ایا ای جوهر علوی گرفته چرخ را دامن

تورا شب برفراز سر تو را سیاره پیرامن

به رنگین باشه‌ای مانی که درگردون زند چنگل

به زرین لعبتی مانی که در هامون کشد دامن

نمایی‌گه رخ روشن وزان گردد هوا تیره

[...]

سنایی

الا یا خیمهٔ گردان به گرد بیستون مسکن

گه از بن دامنت ماهست و گاهت ماه بر دامن

چراغ افروخته در تو بسی و هفت از آن گردان

که گه بر گاوشان جایست و گه بر شیرشان مسکن

چو خورشید ملک هنجار و برجیس وزیر آسا

[...]

وطواط

هوا تیره است، آن بهتر که گیری بادهٔ روشن

ز دست لعبت مهروی مشکین موی سیمین تن

شده انواع نزهت را لب نوشین او موضع

شده اسباب عشرت را رخ رنگین او معدن

رخش چون ارغوان، لکن برو پیدا شده سنبل

[...]

انوری

ایا خورشید و مه در پیش رایت تیره و تاری

به روز و شب گهی خورشید و ماهم ثقبهٔ روزن

پس ای سردی و تاریکی که در من هست بازم خر

ازین سردی و تاریکی به اندک پنبه و روغن

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه