مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۶۹
اضاء العشق مصباحا فصار اللیل اصباحا
و من انواره انشقت علی الاحجار احداق
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۶۹
خذ الدنیا و خلینا فدنیا العشق تکفینا
لنا فی العشق جنات و بلدان و اسواق
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۶۹
و ارواح تلاقینا و ارواح سواقینا
و خمر فیه مدرار و کأس العشق رقراق
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۶۹
اذا ما شئت اسراری ادر کأسا من النار
فاسکرنی و سائلنی الی من انت مشتاق
سعدی » دیوان اشعار » ملحقات و مفردات » شمارهٔ ۱۸
اگر چه نیست آرامم هنوزت عا(شق خامم)
بسوزان چون سپندم خوش به عشق ( ت پای دربندم)
ابن یمین » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ١٠۵ - ایضاً در مدح رضی الدین عبدالحق
زهی صدر وزارت را ز رأی روشنت رونق
کمینه منظر قدرت رواق طارم ازرق
عمود صبح را از شب ببندد آسمان پرچم
ز بهر آنکه تا باشد به پیش موکبت بیرق
سماک رامح ار نیزه نه برخصمت کشد دائم
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵٣١
دلا تا میتوان کردن منه پیش سران گردن
ترا خود وجه نان خوردن رساند قادر مطلق
ببر شاخ طمع از پی که باشد بار آن لاشی
طمع اسمی بود کزوی شود صدر شور و شر مشتق
بمجلس پسته خندان کن زبانرا شکر افشان کن
[...]
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۶۶۱
به مسجد هفته از تو کجا یک سجده لایق
که در آدینه ای زاهد به شش روز دگر فاسق
له فی کل موجود علامات و آثار
دو عالم پر ز معشوق است کو یک عاشق صادق
نیاوردی کسی در گوش آواز خطیبان را
[...]
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۶۶۱
به مسجد هفته از تو کجا یک سجده لایق
که در آدینه ای زاهد به شش روز دگر فاسق
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۶۶۱
له فی کل موجود علامات و آثار
دو عالم پر ز معشوق است کو یک عاشق صادق
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۶۶۱
نیاوردی کسی در گوش آواز خطیبان را
فلو لا بسمعوا منهم هو المطعم هوالرازق
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۶۶۱
چرا از دوست وا مانی به لذت های جسمانی
غم لیلی خوری اولی که شهد و شکر فابق
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۶۶۱
نسیم الورد بحییکم رحیق الحب یشفیکم
من الظلمات ینجیکم بدون الشمس و الشارق
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۶۶۱
دلت گرم است با دنیا مپوشان ای کمال این تب
چو در دارالشفای دین طبیبی بافتی حاذق
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۰
بر جانان فشان جان را اگر هستی دلا عاشق
که هر کو عشق می ورزد چو جان بازد بود صادق
اگر خود را نمی بازی اسیر قید هجرانی
چو از قید خودی رستی وصالش را شدی لایق
اگر مشتاق خورشید جمال روی عذرائی
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۷۷
ز داغ بیقراری چون پلنگ از خواب برخیزد
ز غفلت شیر اگرپهلو نهد بر بستر عاشق
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۷۷
که را زهره است راز عشق را در دل نگه دارد؟
صدف را سینه چاک آرد به ساحل گوهر عاشق
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۷۷
به اوج لامکان پرواز کردن از که می آید؟
نگردد گر تپیدنهای دل بال و پر عاشق
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۷۷
سر مجنون به زانو می نهد لیلی، نمی داند
که کوه طور خاکستر شود زیر سر عاشق
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۷۷
مرا چون سوختی بگذار بر گرد سرت گردم
که می گردد حصار عافیت خاکستر عاشق