گنجور

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۷

 

کمر از تار جان باید بران نازک میان

کی از هر رشته ای آن دسته گل می توان بستن

بزور رعشه شوق اضطرابی آرزو دارم

که مغزم را نباشد فرصت در استخوان بستن

بروز ار عندلیم، شام چون پروانه خاموشم

[...]

کلیم
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۹۰

 

به امید اقامت دل به اسباب جهان بستن

بود شیرازه از غفلت به اوراق خزان بستن

به خودسازی قناعت از بهار و زندگانی کن

مکن در فصل گل اوقات صرف آشیان بستن

منه بر عالم افسرده، دل از کوته اندیشی

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۵۵۴

 

زبان شانه را از حرف زلفش کی توان بستن؟

پریشان گوی را نتوان ز غمازی زبان بستن

کسی تا چند ریزد خار در چشم تماشایی؟

خدا فرصت دهد، خواهیم نخل باغبان بستن

ز پرکاری نظر می پوشد از عشاق سودایی

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۶۲۵

 

زبان شانه را از حرف زلفش کی توان بستن؟

پریشان گوی را نتوان ز غمازی زبان بستن

کسی تا چند ریزد خار در چشم تماشایی؟

خدا فرصت دهد، خواهیم نخل باغبان بستن

ز پرکاری نظر می پوشد از عشاق سودایی

[...]

صائب تبریزی
 

طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۳۰

 

به شاخ گل تواند بلبل ما آشیان بستن

اگر چون دسته گل، دست گلچین را توان بستن

طغرای مشهدی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۴۴

 

تو و نامهربانی و به قصد ما میان بستن

من و از جان و دل، دل بر خدنگ جانستان بستن

در آتش ریشه اش مانند نخل شعله جان دارد

سمندر را سزد بر سرو آهم آشیان بستن

پی قتلم که عمری شد هلاک آن بر و دوشم

[...]

جویای تبریزی
 
 
sunny dark_mode