گنجور

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۴

 

الهی تا جهان باشد، شه ما کامران باشد

بگیتی حکم او چون آب احسانش روان باشد

سپهر سست تا برپاست، دست او قوی گردد

جهان پیر تا برجاست، بخت او جوان باشد

زلال لطف او جاری، نشان تا هست از حاجت

[...]

واعظ قزوینی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۶

 

زهجرت همچو خارا در تنم آتش نهان باشد

به رنگ شمع محفل شعله مغز استخوان باشد

شرف دارد بر آهوی حرم صدبار آن صیدی

که غلطیده به خون از تیر آن ابرو کمان باشد

دمی خالی نباشد از خیالش دیده ام جویا

[...]

جویای تبریزی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۳

 

اگر جانان زدر آید چه اندیشه زجان باشد

که جان در مجلس جانان متاعی رایگان باشد

توئی با طلعت زیبا درون جامه دیبا

که حورا در حریر است و پری در پرنیان باشد

چو خم عمریست در میخانه عشق تو پابرجا

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۲

 

زجانان ناگزیر است آنکه را در جسم جان باشد

که بی جانانه جان در تن چو جسمی بی روان باشد

بهر گنجیست لابد پاسبان ماری و زلفینت

بود ماری که کارش پاس گنج شایگان باشد

توئی آن خسرو شیرین که با لعل شکرخندت

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۵

 

جدا از طره اش حال دلم دانی چسان باشد

همان حال دل مرغی که دور از آشیان باشد

درون دل از آن رخسار روشن گشت این معنی

که در هر ذرهٔی خورشید تابانی نهان باشد

کشید از مسجدم بیرون صنم نام صمدرویی

[...]

صغیر اصفهانی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode