جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۷۲۹
حکایت کرد باد از گل، گل از پیراهن جانان
که نبود بوی جانان جز نصیب پاکدامانان
پر از لاله ست صحرا داغ هجران دیده ای گویی
گذشته ست آن طرف از دیده ها خون دل افشانان
تو خوش زی ای به بزم وصل در سر ساغر عشرت
[...]

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۲
نوازشنامه ای آورد باد از حضرت جانان
مخلد باد بر فرق گدایان ظل سلطانان
نه نامه بل سجلی بندگان را بهر آزادی
ز عار بادپیمایان و عهد سست پیمانان
بیاضش نوربخش دیده جمعی غم اندیشان
[...]

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۷
خوشاب بزمی که سرخوش از شراب صحبت جانان
برقص آیم چو مستان دستکوبان پایافشانان
بیک جام میم کافر شناسد زاهد و داند
مسلمان خویش را و میخورد خون مسلمانان
ز بیقدری کشم از آسمان نازی درین محفل
[...]

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷
اگر از حال ما پرسی بپرس از طرّهٔ جانان
پریشانان نکو دانند احوال پریشانان
ملک آسوده در خلوتسرا و دادخواهان را
دریغا خون کند در دل تغافلهای دربانان
نکویان سستپیمانان و من داغم درین گلشن
[...]

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۸
گدایان را، هوای بزم سلطانی و، سلطانان
نشانده بر در دولت سرا، بیرحم دربانان!
نشسته جانفشانان بر سر راهش من و، ترسم
که از من بگذرد با غیر، بر من دامنافشانان
مرا عهدی است با خوبان، بسی محکم؛ چه سود اما
[...]

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۰
نشسته میکشان، اهل هوس در خلوت جانان؛
مرا بیرون در باید کشیدن ناز دربانان
چه در شیر تو کافر کیش مادر کرده در طفلی
که شیرین در مذاق آید تو را خون مسلمانان؟!
بتان ریزند اگر خونم، غم جانم نه؛ لیک از خون
[...]
