رضیالدین آرتیمانی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳
کمر تا کی بخونم آن بت نامهربان بندد
که باشم من که بر خونم چنان سروی میان بندد
شوم قربان دمی صد ره کمان ابروانش را
هلال ابرویم هر گه، که ترکش بر میان بندد
تراوش میکند راز غمش از هر بن مویم
[...]

رضیالدین آرتیمانی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶
چه شور افتاده در دلها ز شیرین لعل خندانش
دریغا خضر ما شرمنده گردد ز آب حیوانش
نه از رنگ تو رنگی داشت نه از بوی تو بوئی
ز غیرت چاک زد هر سو ز صد جا، گل گریبانش
چو آن بلبل که در بستان ز سنبل آشیان دارد
[...]

رضیالدین آرتیمانی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲
چو از جور رقیبان از در او بار میبستم
ره آمد شدن از گریه بر اغیار میبستم
خوش آن خاری که چون سنگش بسر میزد من از حسرت
چو گل میچیدم و بر گوشهٔ دستار میبستم
گشادم از در پیر مغان شد کاشکی ز اول
[...]

رضیالدین آرتیمانی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶
زبان در ذکر و دل در فکر آن نامهربان دارم
نمیگردد بچیزی غیر نامش تا زبان دارم
به من گر آشنا بیگانه گردد جای آن دارد
که با بیگانه، حرف آشنایی در میان دارم
خلل دارد یقین با هر که جانان را گمان کردم
[...]

رضیالدین آرتیمانی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۲
مه نامهربانم بیگنه دامن کشید از من
چه بد کردم، چه بد رفتم، چه بد گفتم چه دید از من
سخن میرفت از بیگانگان، از خویشتن رفتم
باین ترتیب درس آشنائی را شنید از من
بخود بیگانهتر امروز دیدم آن ستمگر را
[...]

رضیالدین آرتیمانی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۸
کیم از جان خود سیری ز عمر خویش بیزاری
سیه روزی، سراسر داغ جانسوزی جگر خواری
ندانم لذت آسودگی لیک اینقدر دانم
که به باشد دل آزرده از سودای بسیاری
بهم شیخ برهمن در خرابات مغان رقصند
[...]

رضیالدین آرتیمانی » مقطعات و غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۰
به غیر راز دل در صحبت دشمن نمیریزد
غمی در دل اگر دارد چرا بر من نمیریزد
به جان دوستان بگمار در دل گر غمی داری
که کس این باده در پیمانه دشمن نمیریزد
