شریعت بسپر آنگه از نمودار

بگویم رازها آنکه خبردار

ز سر تا پای منصور است دلدار

اناالحق گوی اینجا برسردار

کنون چون دست شد با دست دلدار

چه خواهد نیز یابم در نمودار

نداری طاقت جامی ز دلدار

کنیمت این زمان منصور بردار

درون جملگی گمگشته دلدار

به هر قطره چو قلزم گشته بیدار

یکی ذاتست در جمله نمودار

ولی منصور بین اندر سردار

اگر مرد رهی مگریز از دار

گرت خود میکشند اندر سردار

دم عشق ازل زن بر سر دار

اگر مرد رهی ای شیخ دیندار

تو تا این اژدهای نفس مردار

نگردانی در اینجا ناپدیدار

زقرآن گر شوی اینجا خبردار

ترا آن ذات کل آید پدیدار

هزاران همچو منصور است بردار

بقول شرع این شاه جهاندار

سلامت میکنم اندر سردار

مرا اینجایگه ضایع بمگذار

چنینش مدح گو چون من درین دار

که گرداند ترا از خود خبردار

چو ساقی دمبدم در جان نمودار

کند کردم بسر عشق دیدار

حقیقت شیخ از این جرعه خبردار

که در مستی به بینی روی دلدار

بت ما لاجرم بشکست دلدار

پس آنگه بت پرست آمد پدیدار

برون از تست هم با تست دلدار

همو کرد آمدت از خود خبردار

بچشم من به جز جانان پدیدار

نمیآید در اینجا بر سر دار

تو اینجا نقد داری شیخ دلدار

چرا یکدم نگردی شیخ بیدار

دوای درد ما اکنون پدیدار

شد ای شیخ جهان اندر سر دار