گنجور

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۲ - تمامی اشیا از یک نور واحدند (ادامه)

 

ز شوقت جان چه باشد تا فشاند

بسر در راه تو انسان نماند

عطار
 

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۳ - تمامی اشیا از یک نور واحدند (ادامه)

 

سخن باقیست آخرگه بخواند

وگر خواند که اینجا بازداند

عطار
 

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۳ - تمامی اشیا از یک نور واحدند (ادامه)

 

در آن اصل ارچه باشد مینداند

دم عین العیان او کی تواند

عطار
 

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۴ - تمامی اشیا از یک نور واحدند (ادامه)

 

دل پاکیزه باید کین بداند

وگرنه هر کسی این را نخواند

عطار
 

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۴ - تمامی اشیا از یک نور واحدند (ادامه)

 

قلم بنوشت و غافل مینداند

که هم لوح و قلم این سرّ بخواند

عطار
 

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۵ - تمامی اشیا از یک نور واحدند (ادامه)

 

دل بیدار از جان میستاند

همی منشور عشقش باز خواند

عطار
 

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۶ - تمامی اشیا از یک نور واحدند (ادامه)

 

بیان ما یقین عاقل نداند

وگر داند بکل حیران بماند

عطار
 

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۶ - تمامی اشیا از یک نور واحدند (ادامه)

 

حقیقت بود حق پنهان نماند

مر این معنی به جز واصل نداند

عطار
 

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۳۸ - در اسرار خطاب با جان و وصل دیدار فرماید

 

تو اوئی این زمان عطّار داند

که از تو گوید و او راز خواند

عطار
 

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۳۹ - حکایت ابلیس و اسرار وی در حضرت مصطفی علیه السّلام

 

بگو او را که تا این سرّ بداند

کتاب بیهده چندین نخواند

عطار
 

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۴۰ - سؤال کردن صاحب راز از شیخ عطّار قدّس سرّه

 

در این معنی هر آنکو مینداند

وگر داند یقین حیران بماند

عطار
 

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۴۲ - در صفات جام عشق فرماید

 

ولیکن نقطه در وی محو ماند

بدانم تا که این مرموز داند

عطار
 

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۴۴ - در صفات جان و دل گوید

 

که را زهره است تا جوهر ستاند

در این دریای او غرقه نماند

عطار
 

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۴۵ - در سؤال کردن در صفات مرگ و حیات یافتن آنجا فرماید

 

اگر این یادگار اینجا بماند

کسی کاینجادل و جان برفشاند

عطار
 

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۴۶ - حکایت در وقت پیر گوید

 

چو بردیدار تو او جان فشاند

در این اسرار تو کی جان بماند

عطار
 

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۴۶ - حکایت در وقت پیر گوید

 

دمی عطّار بی یادت تواند

دم اینجا زد که داند او نماند

عطار
 

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۴۷ - سؤال کردن در علم تفسیر فرماید رحمةاللّه

 

حقیقت جانم اکنون جان فشاند

بخونِ او در این ره جا نماند

عطار
 
 
۱
۶
۷
۸
sunny dark_mode