گنجور

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۱۵ - تنی پیدا کن از مشت غباری

 

تنی پیدا کن از مشت غباری

تنی محکم تر از سنگین حصاری

درون او دل درد آشنائی

چو جوئی در کنار کوهساری

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۳۶ - اگر در مشت خاک تو نهادند

 

اگر در مشت خاک تو نهادند

دل صد پارهٔ خونابه باری

ز ابر نو بهاران گریه آموز

که از اشک تو روید لاله زاری

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۱۵۵ - مشو نومید ازین مشت غباری

 

مشو نومید ازین مشت غباری

پریشان جلوهٔ ناپایداری

چو فطرت می تراشد پیکری را

تمامش می کند در روزگاری

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۱۴۴ - که گفت او را که آید بوی یاری؟

 

که گفت او را که آید بوی یاری؟

که داد او را امید نوبهاری؟

چون آن سوز کهن رفت از دم او

که زد بر نیستان او شراری؟

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۱۹۰ - مریدی خود شناسی پخته کاری

 

مریدی خود شناسی پخته کاری

به پیری گفت حرف نیش داری

بمرگ ناتمامی جان سپردن

گرفتن روزی از خاک مزاری

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۲۱۱ - تو هم بگذارن صورت نگاری

 

تو هم بگذارن صورت نگاری

مجو غیر از ضمیر خویش یاری

بباغ ما بروردی پر و بال

مسلمان را بده سوزی که داری

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۲۲۶ - پریشانم چو گرد ره گذاری

 

پریشانم چو گرد ره گذاری

که بر دوش هوا گیرد قراری

خوشا بختی و خرم روزگاری

که بیرون آید از من شهسواری

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۲۲۷ - خوشآن قومی پریشان روزگاری

 

خوشن قومی پریشان روزگاری

که زاید از ضمیرش پخته کاری

نمودش سری از اسرار غیب است

ز هر گردی برون ناید سواری

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۳۶۷ - ترا با خرقه و عمامه کاری

 

ترا با خرقه و عمامه کاری

من از خود یافتم بوی نگاری

همین یک چوب نی سرمایهٔ من

نه چوب منبری نی چوب داری

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۳۷۶ - به ساحل گفت موج بیقراری

 

به ساحل گفت موج بیقراری

به فرعونی کنم خود را عیاری

گهی بر خویش می پیچم چو ماری

گهی رقصم به ذوق انتظاری

اقبال لاهوری
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » عارف نامه » بخش ۲

 

تو از کون‌های گرد لاله زاری

یکی را این سفر همراه داری

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » عارف نامه » بخش ۲

 

من و با دوستان نا دوستداری؟

تو مخلص را از این دونان شماری؟

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » عارف نامه » بخش ۴

 

مگر حسِّ وطن خواهی نداری

که کس را در ردیفِ کون شماری

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » عارف نامه » بخش ۱۰

 

پس از مرگم سرشک غم بباری

به قبرم لاله و سنبل بکاری

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » عارف نامه » بخش ۱۱

 

بزرگانند دزد اختیاری

ولی این دسته دزد اضطراری

ایرج میرزا
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۵۲ - تغزل

 

ز عشق خوبروبان حصاری

شدم‌ در چنگ رنج و غم حصاری

حصاری شد دلم در سینهٔ تنگ

ز دست تنگ چشمان حصاری

ز هر سو پیش چشمم اندر آید

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۲۳ - نتیجه

 

نبینی تو که بر نورس چناری

نگارد کس به چاقو یادگاری

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۲۴ - جواب به یکی از دوستان

 

مسلم شد که غمخوار بهاری

تو از آن دوست وی را یادگاری

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۲۶ - در اثبات خدا

 

و گر در نفی حق برهان نداری

سزد کایمان به اصل کلی آری

ملک‌الشعرا بهار
 
 
۱
۶۳
۶۴
۶۵
۶۶
۶۷
sunny dark_mode