شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴
مده هر دم سر آن زلف را تاب
مزن دلهای مردم را به قلاب
ز سیل چشم گریانم عجب نیست
زنم بر آتش دل دم بدم آب
خدنگ غمزهات درمان دلهاست
[...]
شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۸
دلم را جز غمت سودی نماندست
در او جز درد موجودی نماندست
ز آهم در دل دلبر اثر نیست
که دل اخگر شد و دودی نماندست
طبیبا ترک درمان کن کزین درد
[...]
شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۲
چو بر دل لشکر دل از کمین ریخت
قرار و صبر و هوش از عقل و دین ریخت
چو دیدم غمزهاش فتان دین است
بگفتم خون خلقی بر زمین ریخت
چو بر گلبرگ تر زد حلقه سنبل
[...]
شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۶۰
دلم پیکان او را در جگر دید
ز غمزه کار خود زیر و زبر دید
به تیر غمزهاش دل چشم میداشت
بحمد الله که آخر در نظر دید
ز چشمش نرگس ار زد لاف مستی
[...]
شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۶۷
بجز کوی تو دل منزل نگیرد
که آنجا هیچکس را دل نگیرد
شب از افغان من خاطر مرنجان
که بر دیوانگان عاقل نگیرد
به تعجیل ار گذشت آن عمر غم نیست
[...]
شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۷۵
مرا گر در نظر گلزار باشد
دلم بر روی آن گل زار باشد
من و انکار می در موسم گل
درین کارم بسی انکار باشد
به غیر از صبر نبود چاره او
[...]
شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۸۲ - در حاشیه این غزل این دو بیت را که از مولانا دانسته، آورده است: هر که را سینه پر صفا نبود - خرقه پوشیدنش روا نبود، هر که در خرقه ناتمام بود - خرقه بر قد او حرام بود
مرا درد تو در جان حزین بس
ز درمانهای دل ما را همین بس
به رضوان را بگو جنت ببندد
سر کوی توام خلد برین بس
پری را گو که با ما ناز مفروش
[...]
شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴
خوشا شب تا سحر با او نشسته
فروزان شمع و رو در رو نشسته
صلاح و عقل را یک سو نهاده
ز غیر عشق او یک سو نشسته
نظر بر قامت چون سرو نازش
[...]
شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱
دو زلف سرکش دلبند داری
که در هر یک بسی دل بند داری
شدم دیوانه در سودای زلفت
در ین قیدم بگو تا چند داری
چه شد گر زان لب لعل شکر بار
[...]
شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۲
دلا گر عشق مهروئی نداری
برو کز معرفت بوئی نداری
بیا ای سرو و بر چشمم بکن جا
کزین بهتر لب جویی نداری
برو ای ماه با رویش مزن لاف
[...]