خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » غزلیات » شمارهٔ ۷
چو در گره فکنی آن کمند پرچین را
چو تاب طرّه به هم برزنی همه چین را
به انتظار خیال تو هر شبی تا روز
گشوده ام در مقصوره ی جهان بین را
کجا تو صید من خسته دل شوی هیهات
[...]
جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۸
نمی کنی نظری بیدلان غمگین را
همی کشی به جفا عاشقان مسکین را
صبا حکایت زلفت به هر که شهر بگفت
دگر مجال مده مردم سخن چین را
ای به طرف گلستان نشانده نرگس مست
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰
به دوش برمفکن آن دو زلف مشکین را
مکش به تیغ جفا عاشقان مسکین را
چه باشد ار به شب وصل شاد گردانی
ز لطف خاطر، بیچارگان غمگین را
ز غبن عنبر سارا چو موم بگدازد
[...]
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸
برون خرام و قدم نه رکاب زرین را
نگارخانه ی چین ساز خانه ی زین را
بپابوس تو دست از وجود خود شستم
نثار، جوهر جانست ساق سیمین را
چو طوطیم هوس شکرست، با تو که گفت
[...]
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹
بلا نتیجه بود، عیشهای نوشین را
نسب به خنده رسد، گریه های خونین را
ز غفلت تو جهان گشته جای آسایش
نموده خواب گران نرم سنگ بالین را
تراست عیش گوارا، چو خاکسار شوی
[...]
صامت بروجردی » کتاب الروایات و المصائب » شمارهٔ ۲۱ - در بیان رحلت پیغمبر رحمت(ص)
گشود چمش و نظر کرد شمر بیدین را
بگفت آن. سک بیشرم زشت آئین را