حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲
چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاستسخن شناس نهای جان من خطا این جاست
سرم به دنیی و عقبی فرو نمیآیدتبارک الله از این فتنهها که در سر ماست
در اندرون من خسته دل ندانم کیستکه من خموشم و او در فغان و در غوغاست
دلم ز پرده برون شد کجایی ای مطرببنال هان که از این […]

مولوی » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۵
بیا که عاشق ماهست وز اختران پیداستبدانک مست تجلی به ماه راه نماست
میان روز شتر بر سر مناره رودهر آنک گوید کو کو بدانک نابیناست
بگرد عاشق اگر صد هزار خام بودمرا دو چشم ببندی بگویمت که کجاست
بیا به پیش من آ تا به گوش تو گویمکه از دهان و لب من پری رخی گویاست
کسی که […]

مولوی » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۶
بخند بر همه عالم که جای خنده تو راستکه بنده قد و ابروی تست هر کژ و راست
فتد به پای تو دولت نهد به پیش تو سرکه آدمی و پری در ره تو بیسر و پاست
پریر جان من از عشق سوی گلشن رفتتو را ندید به گلشن دمی نشست و نخاست
برون دوید ز گلشن چو […]

مولوی » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۳
هر آنک از سبب وحشت غمی تنهاستبدانک خصم دلست و مراقب تنهاست
به چنگ و تنتن این تن نهادهای گوشیتن تو توده خاکست و دمدمه ش چو هواست
هوای نفس تو همچون هوای گردانگیزعدو دیده و بیناییست و خصم ضیاست
تویی مگر مگس این مطاعم عسلینکه زامقلو تو را درد و زانقلوه عناست
در آن زمان که در این […]

مولوی » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۸
در این سلام مرا با تو دار و گیر جداستدمی عظیم نهانست و در حجاب خداست
ز چنگ سخت عجیبست آن ترنگ ترنگچههاست نعره برآورده کان چههاست چههاست
شراب لعل بیاورد شاه کاین رکنیستخمش که وقت جنون و نه وقت کشف غطاست

مولوی » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۹
اگر تو مست وصالی رخ تو ترش چراستبرون شیشه ز حال درون شیشه گواست
پدید باشد مستی میان صد هشیارز بوی رنگ و ز چشم و فتادن از چپ و راست
علی الخصوص شرابی که اولیا نوشندکه جوش و نوش و قوامش ز خم لطف خداست
خم شراب میان هزار خم دگربه کف و تف و به جوش […]

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل ۴۳
اگر مراد تو ای دوست بی مرادی ماستمراد خویش دگرباره من نخواهم خواست
اگر قبول کنی ور برانی از بر خویشخلاف رای تو کردن خلاف مذهب ماست
میان عیب و هنر پیش دوستان کریمتفاوتی نکند چون نظر به عین رضاست
عنایتی که تو را بود اگر مبدل شدخلل پذیر نباشد ارادتی که مراست
مرا به هر چه کنی دل […]

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۳
اگر بزرگی و جاه و جلال در درم استز کردگار بر آن مرد کم درم ستم است
نداد داد مرا چون نداد گربه مراتو را از اسپ و خر و گاو و گوسفند رمه است
یکی به تیم سپنجی همی نیابد جایتو را رواق زنقش و نگار چون ارم است
چو مه گذشت تو شادی ز بهر غلهٔ […]

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید (گزیدهٔ ناقص) » قصیدهٔ شمارهٔ ۳
به نظم و نثر کسی را گر افتخار سزاستمرا سزاست که امروز نظم و نثر مراست
به هیچ وقت مرا نظم و نثر کم نشودکه نظم و نثرم در است و طبع من دریاست
به لطف آ ب روان است طبع من لیکنبه گاه قوت و کثرت چو آتش است و هواست
اگر چه همچو گیا نزد هر […]

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۸ - در مدح ناصرالملة والدین ابوالفتح طاهر
اگر محول حال جهانیان نه قضاستچرا مجاری احوال برخلاف رضاست
بلی قضاست به هر نیک و بد عنانکش خلقبدان دلیل که تدبیرهای جمله خطاست
هزار نقش برآرد زمانه و نبودیکی چنانکه در آیینهٔ تصور ماست
کسی ز چون و چرا دم همی نیارد زدکه نقش بند حوادث ورای چون و چراست
اگر چه نقش همه امهات میبندنددر این سرای […]

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵
دو اسبه پیک نظر میدوانم از چپ و راستبه جست و جوی نگاری، که نور دیدهٔ ماست
مرا، که جز رخ او در نظر نمیآیددو دیده از هوس روی او پر آب چراست؟
چو غرق آب حیاتم چه آب میجویم؟چو با من است نگارم چه میدوم چپ و راست؟
نگاه کردم و در خود همه تو را دیدمنظر […]

عراقی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱
میان یک دله یاران بسی حکایتهاستکه آن سخن به زبان قلم نیاید راست
چه دانم و چه نمایم؟ چه گویم و چه کنم؟که جان من ز غم عاشقی بخواهد کاست

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۱۰
سرود مجلس ما جوش مستی ازل است
بط شراب در اینجا خروس بی محل است
بسا شکست کز او کارها درست شود
کلید رزق گدا، پای لنگ و دست شل است
ز حال سوختگان بو کجا توانی برد؟
ترا که گل به گریبان و مشک در بغل است
جهان چو دیده سوزن بود بر آن غافل
که تار و پود حیاتش ز […]

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قصاید » شمارهٔ ۴
درین سراچه که چرخش کمینه طاق نماست
همیشه قامتم از بار دل چو طاق دوتاست
چگونه شاد زید آن که بهر مردن زاد
به خانه ای که پی انهدام کرده بناست
به اعتبار درین کاخ زرنگار نگر
که هر نظر که نه از روی اعتبار خطاست
پی مشاهده رازهای پنهانی
رخام و مرمرش آیینه های داده جلاست
چرا چو سنگ اساسش به پستیی […]

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۵۹
گدای کوی خرابات پل برهنه چراست
اگر نه کفش زده فقر او به فرق غناست
به پشت پای زده راحت دو عالم را
ازان چه باک که خارش خلیده در کف پاست
اگر نه شکر تک و پوی راه فقر کند
شکاف پاشنه او دهان گشاده چراست
نشان گمشدگان می دهد به راه نجات
نشان پاش که بر خاک راه مانده به […]

ملکالشعرای بهار » گزیده اشعار » قصاید » قصیدهٔ ۸
سخن بزرگ شود چون درست باشد و راستکس ار بزرگ شد از گفتهٔ بزرگ، رواست
چه جد، چه هزل، درآید به آزمایش کجهر آن سخن که نپیوست با معانی راست
شنیدهای که به یک بیت فتنهای بنشستشنیدهای که ز یک شعر کینهای برخاست
سخن گر از دل دانا نخاست، زیبا نیستگرش قوافی مطبوع و لفظها زیباست
کمال هر شعر […]

ملکالشعرای بهار » قصاید » شمارهٔ ۳۴ - در وصف آیتالله صدر
رسول گفت گرت دیدن خدای هواست
باولیای خدا بین که شان جمال خداست
هم اولیا راگر زانکه دید خواهی روی
ببین سوی علمای شریعت از ره راست
بدین دلیل و بدین حجُِ و بدین برهان
درست مظهر روی خدا، رخ علماست
به ویژه آنکه به جز گفتهٔ خدای، نگفت
به خاصه آنکه به جز خواهش خدای، نخواست
بسان حضرت صدرالانام، اسمعیل
که عکس چهرهاش […]

ملکالشعرای بهار » قصاید » شمارهٔ ۳۷ - فردوسی
سخن بزرگ شود، چون درست باشد و راست
کس ار بزرک شد از گفته بزرگ، رواست
چه جد، چه هزل، درآید به آزمایش کج
هرآن سخن که نه پیوست با معانی راست
شنیدهای که به یک بیت، فتنهای بنشست
شنیدهای که ز یک شعر، کینهای برخاست
سخن گر از دل دانا نخاست، زببا نیست
گرش قوافی مطبوع و لفظها زبباست
کمال هر شعر […]

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات (گزیدهٔ ناقص) » گزیدهٔ غزل ۹۰
درین غم که مبادا گره به تار بوددران حریر که آن یار بیوفا خفته است
هلال عید جهان را به نور خویش آراستشراب چون شفق و جام چون هلال کجاست؟
مگر شراب شفق خورد شب ز جام هلالکه هر گهر که در او بود جمله در صحراست

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۹
دو اسپه پیک نظر می دوانم از چپ و راست
به جست و جوی نگاری که نور دیده ماست
ترا که جز رخ تو، در نظر نمی آید
دو دیده در هوس روی تو بر آب چراست
ز روی روشنت هر ذره شد مرا روشن
که آفتاب رخت در همه جهان پیداست
نگاه در دل خود کردم و ترا دیدم
نظر چنین […]

فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶
تو حقشناس نئی ای عدو خطا اینجاست
چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست
سری به دنیی و عقبی فرو نمیآمد
چرا که دوستی اهل بیت در سر ماست
در اندرون من خسته دل خیال امام
خموش کرد مرا و به خویش در غوغاست
دلم ز پرده برون شد کنون امیدی هست
اگر ز ناله و فریاد کار ما بنو است
به […]

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵ - در مدح دلشاد خاتون
مصور ازل از روح، صورتی میخواست
مثال قد تو را برکشید و آمدراست
بنفشه سنبل زلفت به خواب دید شبی
علی الصباح پریشان و سرگران برخاست
همه خیال سر زلف بار میبندم
شب دراز و برانم که سر به سر سوداست
خیال سرو بلندت در آب میجویم
زهی لطیف خیالی که در تصور ماست
به ناز اگر بخرامد درخت قامت تو
ز جای خود […]

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۶
فضای وادی امکان پر از غبار فناست
چه آسمانچهزمینمغز ایندو پوستهواست
ز راستی مدد حال گوشهگیریهاست
کمان کشیدن قد خمبده کار عصاست
به فیض میکشی ز دم شکوه آزادیم
سیاه مستی ما سرمهٔ خموشی ماست
نمیرسد کف عشاق جز به نالهٔ دل
که دست باده کشان تا به گردن میناست
ز خاک ما نتوان برد ذوق خرسندی
جو صبح اگر همه بر باد رفته […]

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۳
نفس محرک جسم به غم فسرده ماست
غبار خاکنشین را، رم نسیم عصاست
مرا معاینه شد از خط شکستهٔ موج
که نقش پای هوا سرنوشت این دریاست
به کنه مطلب عجزم کسی چه پردازد
لب خموش طلسم هزار رنگ صداست
چو سرو بیطمع از دهر باش و سر بفراز
که نخل بارور از منت زمانه دوتاست
من از مرورت طبع کریم دانستم
که آب […]

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۵
نه جاه مایهٔ عصیان نه مال غفلتزاست
همین نفس که تواش صید الفتی دنیاست
کسی ستمکش نیرنگ اتحاد مباد
تو بیوفا نهای اما جدایی تو بلاست
جنون پیامی اوهام داغ یاسم کرد
امید میتپد و نامه در پر عنقاست
به وهم نشئهٔ آزادگی گرفتاریم
چو صبح آنچه قفس موجمیزند پر ماست
به خاک میکده اعجاز کردهاند خمیر
ز دست هرکه قدح گل کند ید […]

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۱
آمد ورفت نفس نیرنگ توفان بلاست
موج ایندریا بهچشم اهلعبرت اژدهاست
هرچهکمکردیم از خبث اعتبار ما فزود
کاهش جزو نگین شهرت فروش نامهاست
تا ز نقش پایگلگون بیستون دارد سراغ
کوهکن را در نظر، هر سنگ، لعل بیبهاست
عشق دوراست ازتسلی ورنه مجنون مرا
نقش پای ناقه هم آیینهٔ مقصد نماست
طرهٔ اوبسکه در خون دل ما غوطه زد
چون رگگلشانههمانگشتدر رنگ حناست
در طریق […]

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۱ - در ستایش و نیایش ابولملوک ثانی جمشید جهان ثانی فتحعلی شاه قاجار طاب ثراه فرماید
اگر نظام امور جهان به دست قضاست
چرا به هرچهکند امر شهریار رضاست
شهیکه قامت یکتای دهرگشته دوتا
به پیشگوهر او کز مثال بیهمتاست
ستوده فتحعلیشاه شهریار جهان
کهاصل و فرع وجود است و مایه ی اشیاست
مگر به نعل سمندش برابریکرده
که مه ز خجلت گاهی نهان وگه پیداست
زمانه نافهٔ چین خواند مشک خلقش را
فکند چین به جبین آسمان که عین […]

عرفی شیرازی » غزلها » غزل شمارهٔ ۴۱
مراد و خضر عنان گیر باید از چپ و راست
که کج روی نکنم ور نه عزم راه خطاست
عجب که باورم آید از راه اندیشی
که آفتاب قیامت ز سایه ی طوبی است
به ملک صدق گنه را به عفو دشمنی است
جزاء جرم در این خطه جزو کاه رباست
به میوه ای که رسد دست امیدوارم کن
که دست کوته […]

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵
مپیچ در سر زلفش که سر به سر سوداست
مرو به جانب کویش که در به در غوغاست
دلا ز عشوه چشمش به گوشه ای بنشین
که چشم فتنه کنش دیده ای که عین بلاست
هزار نقش خیال قدت بر آب زدم
بدان شمایل موزون یکی نیامد راست
به سان سرو سهی بر کنار چشمه آب
خیال قد تو در چشمه سار […]

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۵۶
بتیکه قامت او سرو را بماند راست
خمیده زلف گرهگیر او چو قامت ماست
ز روی او برِ صورتگر از خیال و نشان
خیال حور بهشت و نشان ماه سماست
نماز شام که رفت آفتاب سوی نشیب
بر من آمد ماهی که ناروَن بالاست
درآمد از سرکوی و در سرای بزد
سرای وکوی به رویش چو آفتاب آراست
به گرد چهرهٔ او در […]

امیر معزی » غزلیات » شمارهٔ ۵
ز عشق لاف تو ای پیر فوطه پوش خطاست
که عشق و فوطه و پیری بهم نیاید راست
تو را که هست دو عارض سپید و جامه کبود
دلت سیاه و رخت زرد و اشک سرخ چراست
تو را به عشق همه راستگوی نشناسند
و گرچه بر تو اثرهای عاشقی پیداست
مگر که بشکنی از بهر عشق توبه و نذر
که نذر […]

کمال خجندی » مقطعات » شمارهٔ ۱۴
سوال کرد یکی از علای دین گلکار
که تو غلام نئی روی تو سیاه چراست
جواب داد که هر موریی که میسازیم
چو آتشی بکنی دود آن بجانب ماست
سیاه رویی من عارضی است اصلی نیست
سیاه رویی بنده ز دود موریهاست

صامت بروجردی » کتاب المراثی و المصائب » شمارهٔ ۵۶ - در مصیبت سیدالشهدا(ع)
چه شد که روز جهان تیره چون شب یلداست
ز هر طرف به فلک از زمین خروش عزاست
ز فرش کرده مسیحا ز نو به عرش عروج
و یا هنوز زمان مصیبت یحیی است
گرفته مرد و زن از هر طرف عزای حسین
بلی عزای شه تشنه سید شهدا است
کسی که هست خدا خونبهای او چه عجب
که چشم مرد و […]
