گنجور

مجد همگر » دیوان اشعار » اشعار متفرقه » شمارهٔ ۱

 

نه در فراق توام طاقت شکیبائیست

نه در وصال توام ایمنی ز شیدائیست

نه در وصال تو شادم نه در فراق صبور

چه طالع است مرا یارب این چه رسوائیست

مرا به عادت هر یار رنج دل منما

[...]

مجد همگر
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۳

 

مرا از آن‌چه که بیرونِ شهر، صحرایی‌ست

قرینِ دوست به هرجا که هست خوش‌جایی‌ست

کسی که روی تو دیدست از او عجب دارم

که باز در همه عمرش سرِ تماشایی‌ست

امیدِ وصل مدار و خیالِ دوست مبند

[...]

سعدی
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۱

 

شب فراق که را طاقت شکیبایی ست

عذاب مردم عاشق بلای تنهایی ست

در آمدیم ز پا ای فراق مردم خوار

به پنجه ی تو که را بازوی توانایی ست

غراق و ارمن و ایران به پا فرو کردم

[...]

حکیم نزاری
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۸

 

ز بحر عشق تو هر قطره ای چو دریاییست

بکوی وصل تو هر پشه ای چو عنقاییست

هزار دیده کنم وام، اگر توانم کرد

که در جمال تو هر دیده را تماشاییست

دل مرا بهوای تو ذوق سربازیست

[...]

قاسم انوار
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۹

 

مگو ز عقل که دام فریب خودرایی‌ست

مبین به علم که آیینة خودآرایی‌ست

کسی که بادة تحقیق خورده می‌داند

که اعتراف به جهل از کمال دانایی‌ست

جهان ز حیرت حسن تو نقش دیوارست

[...]

فیاض لاهیجی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۰۳

 

ز خویش‌ مگذر اگر جوهرت‌ شناسایی‌ ست

که خو‌‌دپرستی عالم‌، بهار یکتایی‌ست

نه‌ گلشنی‌ست به پیش نظر، نه دشت و نه در

بلندی مژه ا‌ت منظر خودآرایی‌ست

بهار رمز ازل تا چه وقت گیرد رنگ

[...]

بیدل دهلوی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۷

 

به غیر ساحت لیلی اگرچه صحرایی‌ست

گمان مدار که مجنون پی تماشایی‌ست

ز دشت عقل گذر کن که جای پرخطر است

به کوی عشق بکش رخت را که خوش جایی‌ست

میان‌تهی شمرندت که نیست پای شکیب

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۸

 

بلای جان من خسته سرو بالائیست

زخوان عشق مرا نعمتی والائیست

مراد دل طلبیدن زدوست خودکامیست

نه عاشقست که جز دوستش تمنائیست

مرو تو از پی دل گرچه طالب وصلست

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 
 
sunny dark_mode