گنجور

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۱۷

 

خوش است صحنک بغرا و قلیه بسیار

اگر به دست تو افتد زهی سعادت یار

زبس که برده ز دزدی ز خلق دل بریان

کشیده اند چو دزدان از آتش بر سر دار

بسوزد ار کشم آهی ز شوق نان و کباب

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۲۱

 

نصیب ما ز می لعل دوست گشته خمار

کنیم جان به سر و کار عشق آخر کار

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۲۱

 

سحر کسی که کند نوش یک دو جو زاسرار

علی الصباح بباید سه کله اش ناچار

اگر نه بره بریان بود به نیمه روز

چو روزه دار بر آرد گرسنگیش دمار

دلم به صحنک ماهیچه آرزومندست

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۲۷

 

چراغ روی ترا شمع گشته پروانه

مرا ز حال تو با جان خویش پروا نه

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۲۷

 

مرا که در دل و جان آرزوی بریانه

دو دیده در غم نان چون کباب گریانه

شنیده ای صفت اشتیاق مجنون را

مرا به کله و گیپا هزار چندانه

زشوق حلقه زنجیر زلبیا امروز

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۳۰

 

مرا به صحنک بغرا محبت جانی است

اگر چه معده پر از نان گرم و بریانی است

چه می کنی صفت امروز آب حیوان را

به شیر منش نظر کن که آب حیوانی است

به شهر اگر دل بریان به جان فروشد کس

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۳۲ - المقطعات

 

شبی به مطبخی در دکان طباخی

نشسته بودم و در فکر...بیگاه

میان ترشی و قلیه برنج بشنیدم

یکی مناظره گرم کان بود بی راه

بگفت قلیه کدو در مذمت حبشی

[...]

صوفی محمد هروی
 
 
۱
۳
۴
۵
sunny dark_mode