شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۹۲
منم که جام می ذوالجلال می نوشم
همیشه بادهٔ عشق جمال می نوشم
مدام همدم جام شراب عشق ویم
می محبت او بر کمال می نوشم
چو من ز روز ازل مست ورند و قلاشم
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۹۶
منم که عاشق دیدار یار خود باشم
منم که والهٔ زلف نگار خود باشم
منم که سیدم و بندهٔ خداوندم
منم که دانه و دام شکار خود باشم
منم چو پرده و جانم امیر پرده نشین
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۱۹
خیال روی تو دائم به خواب میبینم
مدام لعل لبت در شراب میبینم
تو نور دیدهٔ مایی تو را به تو نگرم
به چشم تو رخ تو بیحجاب میبینم
حباب و قطره و دریا و موج مییابم
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۳۸
به نور طلعت او گشته چشم ما روشن
نموده در نظر نور کبریا روشن
نگاه کردم و دیدم به نور او او را
به نور او بنگر تا شود تو را روشن
فروغ نور جمالش که شمع انجمن است
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۰۹
توئی که راحت جانی و دیده را دیده
توئی که مثل جمال تو دیده نادیده
فروگرفت خیالت سواد مردم چشم
چنانکه نیست تمیز از خیال تا دیده
مرا دلیست چو آئینه روشن و صافی
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۴۴
به حق آل محمد به نور پاک علی
که کس نبی نشده تا نگشته است ولی
ولی بود به ولایت کسی که تابع اوست
موالیانه طلب کن ولی ولای علی
به هر چه می نگرم نور اوست در نظرم
[...]