گنجور

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۲

 

گمان برم که مگر سر بر آسمان سودم

سرم شبی که بر آن خاک آستان آید

شدم زضعف چو مویی و از نزاکت طبع

گرش بدل گذرم بر دلش گران آید

گل از نشاط کله سوی آسمان افکند

[...]

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۹

 

هزار چشم درفشان و دامن‌پرور

تبارک الله شد طرفه نکته روشن

که گر تو چشم جهان نیستی چگونه جهان

کند ز جود تو هر لحظه پُر ز دُر دامن

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲

 

به گریه چشم تهی کی کند دل ما را

تهی به گریه نکردست ابر دریا را

زبان گریه نمی دانم، این قدر دانم

که قطره قطره تهی کرده ام دو دریا را

فراق روی عزیزان مرا به جان آورد

[...]

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۴

 

کسی که چشم مرا ابر نوبهار گرفت

چو دید گریه ی من راه اعتذار گرفت

همین بسست مرا اعتبار در کویت

که هرکه دیده مرا از من اعتبار گرفت

اگر نه روی تو سوزنده تر ز آتش شد

[...]

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۵

 

کسی نگفت که از شعله سوختن عیب است

ولی ز خار و خسی بر فروختن عیب است

دلم که مرده هندوی زلف اوست چرا

نسوخت مرده ز هند و نسوختن عیب است

به یک نگه چو خریدی، به یک نگه مفروش

[...]

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۶

 

به دشمنش نظر است به دوستان کین است

کسی نیافت که او را چه رسم و آیین است

کند ز خشت لحد بالش و نمی داند

اسیر او که سرش در کدام بالین است

به احتیاط کنم گریه زآن که خانه چشم

[...]

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۸

 

نه جز توام دگری در دل خراب گذشت

نه بر زبان سخن کس به هیچ باب گذشت

چگونه پرتو گزینم به دل که پروانه

برای خاطر شمعی ز آفتاب گذشت

هنوز رشک به من می‌برد فلک هرچند

[...]

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۱

 

دل غمین بستاند که جان شاد دهد

فلک فریب دهد هرکه را مراد دهد

اگر به کوی تو دیرم آمدم، مرنج از من

کسی نبود که ترم به باد دهد

زمانه جور به هر کس کند مرا سوزد

[...]

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۱

 

مرا دلی ست که هرگز ندیدم او را شاد

دلی سیاه تر از بخت اهل استعداد

به خاک تیره هنرها نشانده اند مرا

مرا ز دست هنرهای خویشتن فریاد

ازین چه سود که قدم کلید وار خمید

[...]

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۰

 

خوشم که جا به سر کوی دلستان دارم

ره ار به بزم ندارم بر آستان دارم

توکی زناز قدم می نهی زخانه برون

بهر زه رشک بر آن خاک آستان دارم

پس از وفات شود، شمع بر مزار مرا

[...]

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۴۱

 

خوشا دلی که اثیرش کند تمنایی

خوشا سری که توان کرد صرف سودایی

نبرد باد زکوی توام که خاکم کرد

به جستجوی تو هر ذره زو به صحرایی

ز چاک سینه درون دلش توانم دید

[...]

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۴۵

 

تو نخل حسنی و جز ناز و فتنه بار تو نیست

کدام فتنه که در چشم پرخمار تو نیست

گرم به تیغ جفا میکشی نمی رنجم

تو مست حسنی و اینها به اختیار تو نیست

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۷

 

مشام گیرم و در گلستان روم ترسم

که با نسیم گل آمیخته شود بویش

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۸

 

زهی ز زلف کج است زخم مشک

پناه برده ز روی تو هم به روی تو نور

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۱۱

 

به داغ تازه دلم را سر دگر باشد

عزیزتر بود آن گل که تازه‌تر باشد

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۱۲

 

چه شد که باد صبا دورم افکند زدرش

بهر کجا که روم خاک کوی او باشم

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۱۵

 

دگر ز هجر که نالم که در کنار منی تو

تو در دلی و دل از دیده در کنار من آید

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۱۶

 

به چاک سینه شناسند عشقبازان را

وگرنه کیست که بی چاک پیرهن باشد

ابوالحسن فراهانی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode