جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » قطعات » شمارهٔ ۹
به گرد عارض تو گر دمیده یک دو سه موی
مکن ز عشق من و حسن خویش قطع امید
که نگسلم ز تو پیوند مهر اگر به مثل
خط تو زلف شود زلف ریش و ریش سفید
جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » قطعات » شمارهٔ ۱۱
شنیده ای که معزی چه گفت با سنجر
چو ذکر جودت اشعار و منت صله رفت
مدیح من پی نشر فضایلی که تو راست
به شرق و غرب رفیق هزار قافله رفت
عطیه تو که وافی به جوع و آز نبود
[...]
جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » قطعات » شمارهٔ ۱۷
اگر ز سهم حوادث مصیبتی رسدت
درین نشیمن حرمان که موطن خطر است
مکن به دست جزع خرقه صبوری چاک
که فوت اجر مصیبت مصیبتی دگر است
جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » قطعات » شمارهٔ ۲۶
به یک لطیفه فرستاد ابره جامه
برایم آن که بود خلعت کرم به برش
نشسته منتظرم تا خدا برانگیزد
لطیفه دگر از غیب بهر آسترش
جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » قطعات » شمارهٔ ۳۰
دلا چو روی در ارباب معنی آوردی
مبر به کار قوانین شعر و انشا را
که سجع و قافیه گرچه لطیف و موزونند
دو پرده اند جمال عروس معنا را
جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » قطعات » شمارهٔ ۳۴
ایا دقیقه شناسی که سر هر مشکل
به پیش خاطر وقاد تو بود مکشوف
ز اختیار که صد صیغه را بود مصدر
نخست صیغه بگیر از مضارع معروف
دو حرف اول ازان سوی ما فرست که باد
[...]
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » اشعار پراکنده » شمارهٔ ۱۴
سمنبر انجمن بین که نی سمن نه چمن
به روزگار تو دارد نشان ز هستی من
جامی » بهارستان » روضهٔ نخستین (در ذکر احوال مشایخ صوفیه) » بخش ۱
هجوم نفس و هوا گر سپاه شیطانند
چو زور بر دل مرد خداپرست آرند
بجز جنود حکایات رهنمایان را
چه تاب آنکه بر آن رهزنان شکست آرند
جامی » بهارستان » روضهٔ نخستین (در ذکر احوال مشایخ صوفیه) » بخش ۲
چو صورتی به دلت سازی از ارادت راست
ز نفخ صور دم عارفان حیاتش ده
و گر شود متزلزل دلت ز جنبش طبع
به شرح قصه صاحبدلان ثباتش ده
جامی » بهارستان » روضهٔ نخستین (در ذکر احوال مشایخ صوفیه) » بخش ۲۳
چو نان خشک نهد پیش خویش ناداری
که روح را دهد از خوان فقر پرورشی
به نان خورش چو شود طبعش آن زمان مایل
چو ذکر عافیتش نیست هیچ نان خورشی
جامی » بهارستان » روضهٔ دوم (در ذکر حکمت حکما) » بخش ۱
کسی که با همه کس خوی بد به کار برد
همیشه در کف صد غصه ممتحن دانش
مرو به شحنه که زندان مقام او گردان
که پوست بر تن بدخو بس است زندانش
جامی » بهارستان » روضهٔ دوم (در ذکر حکمت حکما) » بخش ۴
زن آن بود که به هرکس که نیست محرم او
اگر چه مردم چشم است روی ننماید
به روی هر که نه جفت ویست گرچه به حسن
بود چو ماه فلک طاق، چشم نگشاید
جامی » بهارستان » روضهٔ دوم (در ذکر حکمت حکما) » بخش ۱۰
به پنج می رسد اسباب زندگانی خوش
به اتفاق حکیمان شهره در آفاق
فراغ و ایمنی و صحت و کفاف معاش
رفیق خوب سیر، همدم نکو اخلاق
جامی » بهارستان » روضهٔ دوم (در ذکر حکمت حکما) » بخش ۱۴
هزار گونه خصومت کنی به خلق جهان
ز بس که در هوس سیم و آرزوی زری
تو راست دوست زر و سیم، خصم صاحب آن
که گیری از کفش آن را به ظلم و حیله گری
نه مقتضای خرد باشد و نتیجه عقل
[...]
جامی » بهارستان » روضهٔ دوم (در ذکر حکمت حکما) » بخش ۱۷
به عدل کوش که چون صبح آن طلوع کند
فروغ آن برود تا هزار فرسنگی
ظلام ظلم چو ظاهر شود برآرد پر
جهان ز تیرگی و تلخ عیشی و تنگی
جامی » بهارستان » روضهٔ سوم (در ذکر پادشاهان) » بخش ۶
چو شاه را نبود آگهی ز حال سپاه
کجا سپاه ز قهر وی احتراز کنند
به قصد ظلم هزاران بهانه پیش آرند
به چنگ فسق هزاران ترانه ساز کنند
جامی » بهارستان » روضهٔ سوم (در ذکر پادشاهان) » بخش ۱۳
نه طور منصب شاهان بود که بیع و شری
به قصد کسب معاش خود اختیار کنند
چو شاه پیشه کند کار تاجران جهان
تو خود بگو که دگر تاجران چه کار کنند
جامی » بهارستان » روضهٔ سوم (در ذکر پادشاهان) » بخش ۱۵
مرا به دست چپ و راست چون خدا آراست
روا مدار که ماند چپم جدا از راست
جامی » بهارستان » روضهٔ سوم (در ذکر پادشاهان) » بخش ۲۰
چو نیست پیش پدر اینقدر یقین که پسر
ز خیل بی خردان است یا خردمندان
بس است سیرت نیکو حکیم را فرزند
زبون زن چه شود بر امید فرزندان
جامی » بهارستان » روضهٔ چهارم (در ذکر بخشندگان) » بخش ۸
اگر به دست کریم اوفتد جهان یکسر
جهان چه باشد صدبار از جهان هم بیش
چرا شود دل درویش ریش ازان حسرت
چو هست کیسه جودش خزینه درویش