گنجور

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۴

 

ز سیر قدر بهار و خزان شود پیدا

ز خار و گل هنر باغبان شود پیدا

کسی که زهر نخورده است شهد نشناسد

ز دشمنان مزه دوستان شود پیدا

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۵

 

نظاره خطش از هوش می برد ما را

به سیر باغ بناگوش می برد ما را

چه اوجها که گرفتیم تا غبار شدیم

نسیم کوی تو بر دوش می برد ما را

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۸

 

جنون که کرد به دیوانگی مثل ما را

گل همیشه بهار است در بغل ما را

کسی که در پی نیکی است بد نمی بیند

نمانده با دگری غیر خود جدل ما را

همین بس است که در خاطر جفا باشیم

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۷

 

دلیل بادیه دیوانگی بس است مرا

همین نشانه فرزانگی بس است مرا

ز خویشتن به دیار جنون گریزانم

که آشنایی بیگانگی بس است مرا

کجاست غم که کشد رخت من به کوی جنون

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۹

 

به آفتاب برابر مساز یار مرا

که همنشین خزان می کنی بهار مرا

به خاک رهگذرت جا گرفته ام که نسیم

به دامن تو رساند مگر غبار مرا

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۵

 

ز پرده های خموشی شنو فغان مرا

به غیر غنچه نفهمد کسی زبان مرا

نمی شود نفسی غافل از دلم صیاد

قفس به زیر نگین دارد آشیان مرا

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۱

 

بیا که فال جنون کرده ایم جنگ تو را

به نرخ گوهر دل می خریم سنگ تو را

نشان راست چرا از دلم نمی پرسی

که برده است به چشم نشان خدنگ تو را

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۲

 

زمین که گنج روان گفته خاک راه تو را

به حشر پس ندهد کشته نگاه تو را

خلد به دیده محشر خدنگ بیداری

به خواب بیند اگر شور صیدگاه تو را

فریب چرب زبانان نوید وصل دهد

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۳

 

چه داد شکر دهم شوق آرزوی تو را

طواف اگر نکند قبله گاه کوی تو را

غبار عنبر خاکسترم سفیده صبح

طراوت شب من کرده عشق بوی تو را

اشک من پرورده گلزار سر کوی تو را

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۴

 

به عالمی ندهم ذوق می پرستی را

شکسته دل نکنم گریه های مستی را

به کوی عشق ز بس صاحب اعتبار شدیم

به ما سپرد غم اسباب تنگدستی را

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۶

 

ز عندلیب چه پرسی نشان خانه ما

که پی نبرد صبا هم به آشیانه ما

بهار رفت (و) نچیدیم جز گل حسرت

ز آب گریه مگر سبز گشت حاصل ما

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۵۳

 

چون دل ز وصل تو مایوس می کند مهتاب

چراغ نذر زمین بوس می کند مهتاب

شب فراق ز تر خنده های ابرم سوخت

به تیره روزیم افسوس می کند مهتاب

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۵۶

 

کسی که در قدح دیگران بهار گداخت

مرا در آتش افسرده خمار گداخت

شدم غبار و نیامد دگر چه چاره کنم

نگشت وعده فراموش و انتظار گداخت

توبه کردم آسمان میخانه ساخت

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۵۸

 

به یاد روی تو از تاب ناله ام گل سوخت

چه داغها که چمن ز آشیان بلبل سوخت

به قحط سال نگاه تو حاصل عمرم

چو دانه شرر از آتش تغافل سوخت

زمن رسید به جایی رواج ناله که باغ

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۶۳

 

مرا به میکده صد منت از می ناب است

که حسن ساقی از او نور چشم احباب است

مخواه گوهر از این بحر زآنکه خضر در او

اسیر محنت سرگشتگی چو گرداب است

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۷۲

 

ز چشم پاکدلان معنی حیا پیداست

تپیدن دل عاشق ز نقش پا پیداست

به خون خویش گواهی دهد گرفتاری

سیاه دستی صیاد از حنا پیداست

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۷۴

 

نشان زخم که جویی سوار بسیار است

سر سراغ که داری غبار بسیار است

یکی است صید تغافل اگر نمی دانی

به امتحان نظری کن شکار بسیار است

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۸۷

 

بهار و گریه صید تو صبح اقبال است

که سبز گشتن دام و قفس پر و بال است

حریم کعبه بخشش بهشت راحت ما

خطاست صید اگر نامه های اعمال است

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۹۶

 

بهار رفته گل باغ جانفشانی ماست

نفس شماره اوراق زندگانی ماست

چکد ز باده تمکین بهار مرده دلی

وداع حوصله برهان کاردانی ماست

دل گداخته سر لوح فرد بیتابی است

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۹۷

 

دلیل شوق به رهزن درست پیمان است

خوشا دلی که به دشمن درست پیمان است

به جان توبه ما می خورد بهار قسم

شکستگی به شکفتن درست پیمان است

اسیر شهرستانی
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode