گنجور

امامی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲

 

شبت ز بهر چه بر روز سایبان انداخت

که روز من به شب تیره در گمان انداخت

که داد جز رخ و زلفت نشان روز و شبی

که آن براین شکن و این گره بر آن انداخت

دو زلف پر گرهت گر نگه کنی دو شبند

[...]

امامی هروی
 

امامی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹

 

مرا که گفت که دل بگسل از دیار و زیار

که باد صبح امیدش چو روز من شب تار

دلم بحکم که برتافت مهر از آن سر زلف

کز او شدست پراکنده عقل را سر و کار

روانم ارچه جدا ماند از آن دو نرگس شوخ

[...]

امامی هروی
 

امامی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱

 

نه رای آنکه بترک دیار و یار کنم

نه جای آنکه سر کویش اختیار کنم

نه روی آنکه تحمل کنم ببوی امید

نه روز آنکه شب وصل را شمار کنم

سزای من دلم از دیده در کنار نهاد

[...]

امامی هروی
 

امامی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸

 

سواد لعل تو ای فتنه ی مسلمانی

بیاض جزع تو ای آفتاب روحانی

محیط نقطه حسن است در جهانگیری

مدار مرکز کفر است در مسلمانی

چو مرده زنده کند عیسی لبت زان پس

[...]

امامی هروی
 
 
sunny dark_mode