گنجور

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۲

 

تو هیچ عهد نبستی که عاقبت نشکستی

مرا بر آتش سوزان نشاندی و ننشستی

بنای مهر نمودی که پایدار نمانَد

مرا به بند ببستی خود از کمند بجَستی

دلم شکستی و رفتی خلاف شرط مودّت

[...]

سعدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶۱

 

اگر چه از بر من بارها چو تیر بجستی

هم آخرم بکشیدیّ و چون کمان بشکستی

درآمدم که نشینم، برون شدی به شکایت

برون شدم که بیایم، درم به روی ببستی

مرا به داغ بکشتی، ولی ز باغ رخ خود

[...]

اوحدی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱۱

 

به خویشتن ز چه بستی دلا تو تهمت هستی؟

که تو حبابی و از بحر بود این همه مستی

فکند لطمه موج فراق چون به کنارت

به خود مبند تو تهمت گمان مدار ز هستی

خداپرستی و حق‌جوئی است تلخ به کامت

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۵۱

 

تو را چه رفت که پیمان دوستان بشکستی

برون شدی زسر عهد و برخلاف نشستی

بدام دانه و خال و خطم بدام فکندی

برنگ و حیله و افسون مرا زقید بجستی

دو چشم وقف بروی تو بود باز ببستی

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

قاآنی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹

 

دلم به‌ زلف تو عهدی که بسته بود شکستی

میان ما و تو مویی علاقه بود گسستی

ز شکل آن لب و دندان توان شناخت که‌ یزدان

ز تنگنای عدم آفرید گوهر هستی

حدیث طول امل را نمود زلف تو کوته

[...]

قاآنی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۳

 

الا که از می‌نخوت مدام بیخود و مستی

بخود نگر که چه بودی چه میشوی چه هستی

گرت بچرخ برین جا دهد بلندی طالع

اگر نه تن بتواضع دهی ملاف که پستی

چو در سجود خودستی مگو خدای پرستم

[...]

صغیر اصفهانی
 
 
sunny dark_mode