شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۴۰
گذشت عهد نبوت و رسید دور ولایت
نماند حاجت امت بمعجزات و بآیت
ز شرک روی به توحید کرده اند خلایق
نهاده اند بتحقیق رخ براه هدایت
نهایت همه انبیا و رسل گذشته
[...]
شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۴۱
مرا دلیست کا او را نه انتهاست و نه غایت
نهایت همه دلها به پیش دوست هدایت
چو برزخی که بود در میان ظاهر و باطن
میان ختم نبوت فتاده است ولایت
ازوست بر همه جانها فروغ تاب تجلی
[...]
شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۵۳
بیار ساقی باقی بریز برمن حادث
میّ قدیم که تا وارم ز دست حوادث
چو در زمین دلم تخم مهر خویش فکندی
بآب دیده برویان که نیست زرع تو حارث
از آن شراب بکنعان نوح اگر برسیدی
[...]
شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۸۳
اگر ز جانب ما ذلت و نیاز نباشد
جمال روی ترا هیچ عز و ناز نباشد
ز سوز عاشق بیچاره است ساز جمالت
جمال را اگر آن سوز نیست ساز نباشد
به پیش ناز تو گر ما نیاوریم نیازی
[...]
شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۸۴
مرا دلیست که در وی بغیر دوست نگنجد
درین حضیره هر آنکس که غیر اوست نگنجد
ز مغز و پوست برون آ که در حضیره قدس
کسی نیامده بیرون ز مغز و پوست نگنجد
سرای حضرت جانان ز رنگ و بوست مقدس
[...]
شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۰
شهدتُ فیک جمالاً فنيتُ فیه بِذاتي
قتلتَني بِلِحاظٍ و ذاک عینُ حیاتي
ز چشم مست و خرابت مدام مست و خرابم
ولیس نَشوَةَ في الحبِّ من کُؤُوس سُقاتي
چو از جمیع جهات است جلوهگاه تو چشمم
[...]