محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۰
چو مینماید، که هست با من، جفا و جورت، ز روی یاری
ز دست جورت، فغان برآرم، اگر تو دست از، جفا نداری
بخشم گفتی، نمیگذارم، که زیر تیغم، برآوری دم
مرا چه یارا که دم برآرم، اگر دمارم، ز جان برآری
شب فراقت کز اشتیاقت به جان فکارم به تن نزارم
[...]
مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۷
امیدگاها امیدوارم که از جفایت روا نداری
جفاکشان را شود مبدل به ناامیدی امیدواری
ز تیغ جورش ز کار کارم گذشت و رحمی نکرد یارم
چگونه زینپس زیم که دارم هزار زخم و تمام کاری
کسیست از جور باستانت ز حالم آگه بر آستانت
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۶
چنین که با غم گرفتهام خو مخوان به بزمم به میگساری
که ظلم باشد میی که آن را کشد حریفی به ناگواری
ز تیغ جورت ستیزهکارا مرا چو کشتی تو خونبها را
پس از هلاکم بود خدا را که شرح حالم به خون نگاری
به باغ جنت برم چه حسرت ز تاج و دولت کشم چه منت
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۶
چو دل ز دردم، چو جان ز داغم، فگار کردی چرا ز یاری
به درد و داغم، دوا و مرهم، نمیفرستی، نمیگذاری!
هزار بارم، ز خشم گفتی که: ریزمت خون، نگفتمت : نه!
هزار بارت، به عجز گفتم که: بوسمت لب؟! نگفتی آری!
بسی وفایت، به خلق گفتم، کنون ز جورت، اگر زنم دم؛
[...]
رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۵
ز تست ما را امید یاری به توست ما را امیدواری
خدا امید ترا برآرد امید ما را اگر برآری
گذشت عمری که هست کارم شبان و روزان فغان و زاری
ز جور یاری که هست کارش بیار خصمی به خصم یاری
گذشت کارم ز کار همدم مجوی درمان مخواه مرهم
[...]