گنجور

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸

 

ز اندازه بیرون تشنه‌ام ساقی بیار آن آب را

اول مرا سیراب کن وآنگه بده اصحاب را

من نیز چشم از خواب خوش بر می‌نکردم پیش از این

روز فراق دوستان شب‌خوش بگفتم خواب را

هر پارسا را کآن صنم در پیش مسجد بگذرد

[...]

سعدی
 

حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » غزلیات » شمارهٔ ۶۸ - جواب شیخ

 

ای ساقی سیمین‌دهن! در ده شراب ناب را

خاکم به باد غم مده، بر آتشم زن آب را

تا چشم خواب‌آلود تو در خواب مستی دیده‌ام

در دیدهٔ بی‌خواب خود دیگر ندیدم خواب را

از آتش تب سوختم، عناب دارد لعل تو

[...]

حیدر شیرازی
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹

 

طعم هلاهل می‌دهد زهر فراقت آب را

تا تلخ کردی عیش من شیرین ندیدم خواب را

درهای رحمت بر رخم تا شام مردن واکنند

گر چشم از رویت کند یک صبح فتح‌الباب را

از دولت گم‌گشته‌ام شاید نشانی وادهند

[...]

نظیری نیشابوری
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵

 

چشم تو بربست از فسون بر خلق راه خواب را

زلفت پریشان می‌کند جمعیت احباب را

گفتم دل سوداییم دارد دوا بگشود لب

گفتا نبینی در شکر پرورده‌ام عناب را

می‌نغنود شب تا سحر چشمم ز هجرت ای پسر

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » فردوس در شرح احوال متأخرین و معاصرین » بخش ۴۰ - غالب طهرانی

 

شوخی که من دارم همی گر بگذرد در صومعه

از دین ودل سازد بری هم شیخ را هم شاب را

قلّاب‌آن زلفِ کجش، دل را سوی خود می‌کشد

ماهی نه عمداً می‌رود نظاره کن قلاب را

غالب به دیده غرقه‌ام تا حلق و از لب تشنگی

[...]

رضاقلی خان هدایت
 

حاجب شیرازی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰

 

کم شانه می زن ای صنم آن طره پرتاب را

از آشیان بیرون مکن مرغ دل بی تاب را

خاک وجود عاشقان برباد خودکامی مده

ای ترک آتش خوبگیر از تشنه کامان آب را

زنجیر شیران کرده ای هر تاری از گیسوی خود

[...]

حاجب شیرازی
 
 
sunny dark_mode