گنجور

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۱

 

به هر خانه کان نازنین می نماید

به چشمم بهشت برین می نماید

به هر جا که او بر زمین می نهد پا

سر عالمی بر زمین می نماید

چه سود است از آنم که سیمینبر آمد

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۳

 

دلم بی جمال تو نوری ندارد

جدا از وصالت سروری ندارد

ببین لاله را با همه باد در سر

که پیش تو چندان غروری ندارد

به می زان دهم نقد هستی که هر کس

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۹

 

جبین نظم حسن رخت راست مطلع

دو ابرو ز مطلع فروتر دو مصرع

چنان می درخشد زبرقع جمالت

که شد رشته نور هر تار برقع

فتد بخیه بر رو چو از پرده پوشی

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۴

 

به چشم تو زینسان که صیدی حقیرم

کی از غمزه سازی مشرف به تیرم

چو بر من کشی تیر ترسم که تیرت

به من نارسیده ز شادی بمیرم

برآورده دست نیازم که شاید

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قصاید » شمارهٔ ۲۴

 

بنامیزد این منزل روح پرور

که ذات البروج است این چرخ اخضر

در او برجها سربه گردون کشیده

به هر برج گردان یکی روشن اختر

درونش بود روشن از اختران شب

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قطعات » شمارهٔ ۳۵

 

یکی خمسه ارسال کردم که خامه

چو پا بهر تسوید او سوده تارک

پی بهره گیری ز خوان کرامت

به کف بادت این خمسه خمس المبارک

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قطعات » شمارهٔ ۴۲

 

چو گشت این قصب جامه یعنی که خامه

به تسوید این نسخه خوش مشرف

به لحن صریر این صدا آمد از وی

که نعم المؤلف و نعم المؤلف

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قطعات » شمارهٔ ۵۳

 

به فصل دی از برفهای پیاپی

فتاده ست در خانه ام قحطسالی

نه از گوشت چندان که آید به دندان

نه از هیمه چندان که سازم خلالی

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۷

 

نگارا ز درماندگان یاد می کن

خدا را ز درماندگان یاد می کن

چو درمانده موریم افتان به راهت

سوارا ز درماندگان یاد می کن

چو اخلاص اهل ارادت نداری

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۸

 

نگارا شبی همنشین باش با من

چو بخت مساعد قرین باش با من

ز رفعت مه آسمانی زمانی زمانی

نشسته به روی زمین باش با من

ز اندوه هجران حزین است جانم

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۲

 

چه کاریست خوش دل به جانان سپردن

چو افتد به جان کار دل جان سپردن

به هرگام دشواریی پیشت آید

نشاید ره عشق آسان سپردن

چون آن کافر آید به یغما چه چاره

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۹

 

بود جمله لطف آن زنخدان ساده

ولی باشد آن غبغب از وی زیاده

نه غبغب بلورینه جامیست گویی

نهاده در او سیبی ازسیم ساده

همانا کزان عارض آب لطافت

[...]

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ هشتم (در حکایات حیوانات) » بخش ۱۱

 

چو روباه در بیشه شیر باشد

زید ایمن از زخم چنگال گرگان

ز بیداد خردان امان یابد آن کس

که گیرد وطن در جوار بزرگان

جامی
 

جامی » بهارستان » خاتمهٔ کتاب

 

تک و پوی خامه درین طرفه نامه

که جامی بدو کرد طبع آزمایی

به وقتی شد آخر که تاریخ هجرت

شود نهصد ار هشت بر وی فزایی

جامی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode