گنجور

 
جامی

به هر خانه کان نازنین می نماید

به چشمم بهشت برین می نماید

به هر جا که او بر زمین می نهد پا

سر عالمی بر زمین می نماید

چه سود است از آنم که سیمینبر آمد

چو دل در برش آهنین می نماید

چو ابرو نماید مبینید سویش

که غارتگر عقل و دین می نماید

مزن طعن لیلی اگر بست برقع

که لایق به مجنون چنین می نماید

ز سر می رود هوش مجنون چو لیلی

ز خیمه سر آستین می نماید

خطا ازکه دیده ست زاهد ندانم

که در ابرو افکنده چین می نماید

چو از عشق در دل گشادی ندارد

همان حالتش از جبین می نماید

هزار آفرین بر تو جامی که طبعت

دراین شعر سحرآفرین می نماید