سپه را بسوی سراندیب برد

سر سروران را ز سر شیب بود

بگرد سراندیب آمد فرود

یکی نامه آن شیر بنوشت زود

بنزد فرانک مه گلرخان

[...]

چنین پاسخ نامه شیر کرد

به نامه درون مکر و تدبیر کرد

که ای نامور شیر آشفته خوی

به من بر ازین کین مکن تفته روی

مرا با تو خود آرزو جنگ نیست

[...]

کنون ازسراینده داستان

یکی داستان بشنو از راستان

کنون بشنو از رزم لهراسپ شاه

ابا ترک پر کینه ارجاسپ شاه

چه ارجاسپ آن ترک پر کین و تلخ

[...]

از آن رو چه ارهنگ پولادوند

سوی سیستان شد بگرز و کمند

خبر یافت از آن زال گیتی ستان

که آمد قیامت سوی سیستان

ز ترکان سپاهی بکین آمد است

[...]

چه آمد به نزدیک ارهنگ تنگ

سپه راست کرد و برآراست چنگ

دو لشکر برابر چه کشتند راست

قیامت تو گوئی از آن دشت خواست

ز دیوان یکی دیو وارونه رای

[...]

برانگیخت از جای سرکش سمند

ستمکاره ارهنگ پولادوند

سر ره به خورشید مینو گرفت

ازو ماند خورشید مینو شگفت

یکی دیو واژونه دید او بلند

[...]

بدو گفت ارهنگ کای نامدار

چه نامی ز گردان زابل دیار

مرا نام گفتا بود سام شیر

که گیرد کمندم بکین دم شیر

فرامرز رستم بود باب من

[...]

جهان دیده زال این سخن چون شنید

برآشفت و از جایگه بردمید

چنین پاسخ نامه پور کرد

که مانا تو را دیو مزدور کرد

بپوشید دیوت دو چشم خرد

[...]

زواره کمر بند را تنگ کرد

برآشفت و آهنگ آن جنگ کرد

کشیدند صف در برابر سپاه

شد از گرد خورشید تابان سیاه

ز پیش صف ارهنگ آمد چو باد

[...]

چه از ساز آن باره پرداخت زال

طلب کرد منشی فرخنده فال

بدو گفت زال ای پسندیده پیر

یکی نامه بنویس بر دل پذیر

بر پور بیژن یل نامدار

[...]

یکی نامه دیگر هم اندر شتاب

فرستاد زال آن یل کامیاب

به نزدیک دستور ارجاسب شاه

جهان جوی بیورد با دستگاه

که از تخم پیران بد او را نژاد

[...]

کمر بند را کرد ارهنگ تنگ

کشید از بر باره زین خدنگ

سوی سیستان جنگ آورد دیو

ز زیر و ز بالا برآمد غریو

در شهر و بیرون برآمد خروش

[...]

بغرید و بگرفت چرخ بلند

به زه کرد واژونه دیو نژند

به زال سرافراز بارید تیر

بزد دست بر چرخ دستان پیر

کمان را ز قربان برآورد زال

[...]

چو خورشید آمد ز بالا به شیب

شب تیره جست از کمین با نهیب

به شهر اندر آمد جهان دیده پیر

ابا لشکر کشن و غران چه شیر

نه بستند دروازه شهر باز

[...]

ابا چارصد مرد رزم آزمای

برآمد خروشیدن کرو نای

بدان لشکر ترک اندر زدند

بسرشان همی گرز و خنجر زدند

چه ترکان بدیدند آن کارزار

[...]

یکی نامه در شهر شیراز شاه

نوشت و روان کرد مردی به راه

به نزدیک گشتاسپ آن شیرگیر

که بودی سرافراز تاج و سریر

که آرد سپه سوی لهراسپ شاه

[...]

شنیدم ز گوینده داستان

که در عهد لهراسپ شاه جهان

که آمد یکی مرد با دستگاه

به بلخ اندرون بود در پیش شاه

ستم کاره را نام بسرم بدی

[...]

چنین تا  ز که خور برآمد بلند

ستمکاره ترکان به غارت بدند

زن ومرد یکسر برافراز بام

اجل تیغ کین برکشید از نیام

دلیران بلخی گشادند چنگ

[...]

چه بانو چنان دید شد سوی کوه

رسیدند تا پای کوه آن گروه

چه بانو چنان دید برداشت تیر

به ترکان زبر تیر بارید زیر

بهر تیر کافکند افتاد مرد

[...]

جهان گشت روشن چو از آفتاب

یکی کوه دید آن شه کامیاب

چو آمد بدان دامن کوهسار

پر از گرد و خوی رخ ز بس گرد راه

تن نامدارش دو جا خسته بود

[...]