جلودار شان بود مینوی نام

که از نوجوانی همی خواست کام

هم از اسب تازی و زین ولگام

دگر چیزهائی که بودی بنام

بچنگ آوری آن جزایر تمام

بماند بعالم ز تو نیک نام

چو بشنید شه داریوش این پیام

پسندید و شد زین سخن شاد کام

بر دخت شه چون بیامد غلام

بگفتا شهنشه بدادت پیام

همی نیک مرد و همی نیک نام

ز مردانگی عالمش شد بکام

من امروز دادم همی بار عام

بگوید هرآنکس دارد پیام

هم اینک دگر گفت من شد تمام

بگفتم شما را همین والسلام

همی بد می ارغوانی بجام

بسر میکشیدند جمله بنام

همی شاد بودند تا گشت شام

بشد مجلس جشن آنگه تمام

چو از هر جهت کارها شد تمام

حضور شهنشاه داد او پیام

بود در جهان مفتخر این غلام

اگر شه پذیرد همی این پیام

پس آنگه بفرمود با یک غلام

برد سوی مهرآفرین این پیام

دلیر و جوان مرد و هم نیک نام

برازنده و از جهان شاد کام

سپهبد به فرمود با یک غلام

ز من بر سر افسران بر پیام

سپهبد بگفتا پیاده نظام

بسر نیزه ها شمع روشن تمام

همه افسران با لباس سلام

کمربند زر خود زرین تمام

شه از دور دیدند و در احترام

کشیدند شمشیرها از نیام

همه جنگ جوی و همه نیک نام

همه سرفراز و همه شاد کام

بشد روز تاریک و شد وقت شام

نیامد شمارا کنیز و غلام