فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۰
یار اگر آشنا شود چه شود
بخت اگر یار ما شود چه شود
گر ز خمخانهٔ می وصلش
جرعهٔ قسم ما شود چه شود
گر دل خستهٔ مرا ای جان
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۳
زاهدم گفت زهد میباید
از من این کارها نمیآید
جام می گیرم ار بکف گیرم
شاهدی گر کشم ببر شاید
زهد جز اهل عقل را نسزد
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۴
زهد و تقوی ز من نمیآید
میکنم آنچه عشق فرماید
کردهام خویش را بدو تسلیم
میکند با من آنچه میباید
بکف عشق دادهام خود را
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۱
سینه را چاک چاک خواهم دید
لشگر غم هلاک خواهم دید
خلوتم با تو دست خواهد داد
بزم از اغیار پاک خواهم دید
با تو یکچند شاد خواهم زیست
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۵
عیش دنیا به جز خسان نرسید
جز ریاضت به عاقلان نرسید
سود کرد آنکه دل ز دنیا کند
مرد آزاده را زیان نرسید
گشت بیچاره آنکه دنیا خواست
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۶
سوخت هرچند دل بجان نرسید
کارد غم به استخوان نرسید
جان بسی کند و روی یار ندید
دست کوشش باستخوان نرسید
یای خواهش ازین جهان کندم
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۲
هدهدی کو که از سبا گوید
خبر یار آشنا گوید
کو سلیمان که رمز منطق طیر
از خدا گیرد و بما گوید
کو خضر تا که موسی جانرا
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۶
زاهد گر ترا ریاست لذیذ
من دلداده را هواست لذیذ
گر ترا عافیت بود مطلوب
من دیوانه را بلاست لذیذ
گر ترا جوی شیر خوش آید
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۱
ای دل ار بگذری ز عشق مجاز
بر تو گردد در حقیقت باز
چو به پهنای راه میگردی
از برای حقیقت است مجاز
راه بسیار رو به مقصد کن
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۲
دامن از دوستان کشیدی باز
مهر از عاشقان بریدی باز
زانکه پیوند با تو محکم کرد
بی سبب مهر بگسلیدی باز
می ندانم دگر چه بد کردم
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۰
در دلم مهر ماهروئی بس
در سر از عشقهای و هوئی بس
آب چشم و هوای دل داری
آتش عشق و خاک کوئی بس
چون مرا نیست تاب بزم وصال
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۳
عشق دردیست از خزانهٔ خاص
عشق را کی دهند جز بخواص
جهد کن تا ز اهل عشق شوی
که به جز عشق نیست راه خلاص
گر فلاطونی و نداری عشق
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۴
توشه عام و بنده بنده خاص
خدمتت را غلام با اخلاص
گر نوازیم از خواص شوم
ور کشی در غمم ز خاص الخاص
هر که در چون تو شاهدی دل بست
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۵
بر جمال تو هست خالت نص
خط بود نیز بر کمالت نص
نزد بینا دو شاهد عدلند
خال و خط هر دو بر جمالت نص
شاهد خط شود چو شاهد روز
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۱
سوی ما میکنی نگه به غلط
دل ما میبری ز ره به غلط
با دلم لطف اگر کنی سهلست
میکند آدمی گنه به غلط
رغم من سوی غیر مینگری
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۳
بر سر خستهات بیا دم نزع
تا ترا سر نهم بپا دم نزع
تا که جانرا بپایت افشانم
قدمی رنجه کن بیا دم نزع
زندگی را ز سر دگر گیرم
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۸
ای که هستی بنور هستی طاق
احی من احرقته نار فراق
لطف کن جامی از شراب وصال
سوختند از فراق تو عشاق
ارنا من لقائک المیمون
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۹
ای تو در لطف و نکوئی طاق
رحم کن بر اسیر قهر فراق
بتو دادیم امیدها هر چند
در بدی کردهایم استغراق
هم تو ما را نگاه دار از خود
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۱
شکرلله که شد عیان ره حق
یافت جانم درین جهان ره حق
پیشتر ز آنکه پا زره ماند
دید چشم دلم عیان ره حق
در تنم بود مرغ روح قریب
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۰
بوی گلزار هوست قصه عشق
میبرد سوی دوست قصهٔ عشق
میکشد رفته رفته جان از تن
مغز گیرد ز پوست قصهٔ عشق
ای که صد چاک در دلست ترا
[...]