×
سعدی » گلستان » باب ششم در ضعف و پیری » حکایت شمارهٔ ۱
دست بر هم زند طبیب ظریف
چون خرف بیند اوفتاده حریف
خواجه در بند نقش ایوان است
خانه از پایبند ویران است
پیرمردی ز نزع می نالید
[...]
سعدی » گلستان » باب ششم در ضعف و پیری » حکایت شمارهٔ ۲
تا توانم دلت به دست آرم
ور بیازاری ام نیازارم
ور چو طوطی شکر بود خورشت
جان شیرین فدای پرورشت
سعدی » گلستان » باب ششم در ضعف و پیری » حکایت شمارهٔ ۳
سالها بر تو بگذرد که گذار
نکنی سوی تربت پدرت
تو به جای پدر چه کردی خیر؟
تا همان چشم داری از پسرت
سعدی » گلستان » باب ششم در ضعف و پیری » حکایت شمارهٔ ۴
ای که مشتاق منزلی مشتاب
پند من کار بند و صبر آموز
اسب تازی دو تگ رود به شتاب
و اشتر آهسته میرود شب و روز
سعدی » گلستان » باب ششم در ضعف و پیری » حکایت شمارهٔ ۵
طرب نوجوان ز پیر مجوی
که دگر ناید آب رفته به جوی
زرع را چون رسید وقت درو
نخرامد چنان که سبزه نو
سعدی » گلستان » باب ششم در ضعف و پیری » حکایت شمارهٔ ۸
پِرِ هَفتا ثَله جُونی میکُند
عَشغِ مقری وَ خُیْ بِنی چِشِ رُوشْت
زور باید نه زر که بانو را
گزری دوستتر که ده من گوشت