عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۱۴ - شرمسار دیده
خسته از دست روزگار شدم
ماندم آنقدر تا ز کار شدم
خون دل آنقدر بدامن ریخت
که من از دیده شرمسار شدم
تن و جان خسته بار هجر گران
[...]

عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۲۵ - دست به دامان!
گر رسد دست من به دامانش
میزنم چاک تا گریبانش
عمرم اندر غمت بپایان شد
شب هجر تو نیست پایانش
درد عشق آنقدر نصیبم کن
[...]

عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۷۴ - بار فلک
غم هجر تو نیمه جانم کرد
کرد کاریکه ناتوانم کرد
زیر بار فلک نرفتم لیک
بار عشق تو چون کمانم کرد
ضعف چون آه سینه مظلوم
[...]

عارف قزوینی » دیوان اشعار » دردریات (مطایبهها) » شمارهٔ ۷ - در راه کردستان
حشمت الملک آن که عنوانش
پیش من اینکه خواندمی خانش
روز از صحبتش به تنگم و شب
عاجز از قل قل قلیانش
مزه حرف بی رویه زدن
[...]

عارف قزوینی » دیوان اشعار » نامه ها و اشعار متفرقه » شمارهٔ ۹ - خانه کعبه را زیارت کرد
حاجی بی عقیده تاجر دزد
که از این هردو اجر خواهد و مزد
در همه عمر راه کج رفته
از همان راه کج به حج رفته
تا ندارد، تو تاش از سر گیر
[...]

عارف قزوینی » دیوان اشعار » نامه ها و اشعار متفرقه » شمارهٔ ۱۱ - یکی دیگر از نامههای عارف به علی بیرنگ
دل ز می دست برنمیدارد
دست تا هست برنمیدارد
صبح شد باز از گریبانم
زندگی دست برنمیدارد
خون دل ریخت چشم مستش و این
[...]

عارف قزوینی » دیوان اشعار » نامه ها و اشعار متفرقه » شمارهٔ ۱۹ - مفردات
در شفق، من، به ذات حق قسم است
آنچه دیدم، صفات حق دیدم
