صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۰۱
ای سرشته غم گیپا و کدک در دل من
سوخت در آتش بریان دل بی حاصل من
مشکلم بود که در حلقه گیپا چه بود
حل شد از دولت نان، شکر خدا مشکل من
فکر کر دم که دگر نان نخورم روزی چند
[...]
صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۱۳
یارب این درد جگر سوز مرا درمان کن
چاره کار من بیدل سرگردان کن
صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۱۳
یارب این سفره چرمین مرا پر نان کن
معده سوخته ام را تو پر از بریان کن
بهتر از نان و برنج و عسلم چیزی نیست
آنچه بهبود بود از کرم خود آن کن
گشنگی پیش من دلشده دشوار بود
[...]
صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۱۹
بوسه ای از لب لعل تو تمنی دارم
همچو صوفی هوس خوردن حلوا دارم
صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۱۹
من که سر در هوس کله و گیپا دارم
وه به جای درم این شوق و تمنی دارم
گشتم امروز ز اندازه برون، مالیده
صحن ماهیچه پر قیمه تولا دارم
بود آیا که من خسته به شیرین کاری
[...]
صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۲۳
آه ازین درد جدائی که مرا بر جگرست
آه ازین آتش جانسوز که هردم به برست
صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۲۳
مرض جوع زانواع مرضها بترست
تو چه دانی که ازین درد، دلت بی خبرست
سخنی با تو بگویم بشنو از سر صدق
مرهم سینه هر گرسنه حلوای ترست
قلیه گر بر سر بغرا نبود بد باشد
[...]
صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۲۵
رونق عهد شباب است دگر بستان را
می رسد مژده گل بلبل خوش الحان را
صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۲۵
هر که آورد به کف قلیه بادنجان را
به جوی می نخرد حشمت ده سلطان را
هر مشامی که معطر شود از بوی کباب
چه کند بوی گل و نسترن و ریحان را
ناله مرغ شنو بر سر آتش جان سوز
[...]
صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۲۸
دارم امروز تمنی طبق بغرائی
برسان بار خدایا به کرم از جایی
سر به کونین فرو ناورم از عیش و نشاط
گر فتد در کف من کاسه گندم وایی
نقد جان می دهم از بهر کباب ته نان
[...]
صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۲۹
عکس روی تو چو در آینه جام افتاد
عاشق سوخته دل در طمع خام افتاد
صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۲۹
دوش در خانه مرا نان جوین شام افتاد
چه کنم هیچ جز از صبر که ناکام افتاد
صحن کاچی به دو صد درد دل آمد به شکم
رنجه گردد چو کسی در طمع خام افتاد
راز سر بسته سنبوسه نگفتم با کس
[...]
صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۵۳ - قال رخوت البیت فی لسان الحال المسماه
دوش در خانه به من تخت شد اندر گفتار
گفت دارم ز تو ای خواجه شکایت بسیار
من که محبوس درین کنج سرای تو شدم
در شب و روز بگو چند نشینم بیکار
نه امید که به زیر تو در آیم روزی
[...]