گنجور

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸

 

دهن غنچه وشت پسته خندان منست

لب شکر شکنت نیک بدندان منست

پای بند سر زلفین چو زنجیر تو شد

دل دیوانه وشم چون نه بفرمان منست

هست دلبستگی جان بسر زلف تو زان

[...]

ابن یمین
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۳

 

ای که لعل لب تو آبخور جان منست

تو اگر آن منی هر دوجهان آن منست

آب دریا ننشاند پس ازین شعله او

گربآتش رسد این سوز که درجان منست

بتمنای وصال تو بسی سودا پخت

[...]

سیف فرغانی
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۸

 

آتشی کز غم هجران تو بر جان منست

ز آن شرر در دو جهان ناله و افغان منست

دردم ار هست ز هجر تو نگارا دانم

لب جان بخش بتم مایه ی درمان منست

چون بدیدم سر زلفین تو گفتم ای دل

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۲

 

دردمندیم و لب لعل تو درمان منست

وآتشی از لب دلجوی تو بر جان منست

مشکل آنست که در دست و دلم را در جان

حاصلی نیست چو این دل نه به فرمان منست

دل و دینم بربود او و رخ از من پوشید

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۳

 

درد عشقی که ز هجران تو بر جان منست

چون دهم پیش کسی شرح که درمان منست

در فراق گل روی تو فغان می دارم

در دلت گشت که این بلبل بستان منست

سر نهادم به سر راه تو عشقت می گفت

[...]

جهان ملک خاتون
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۶۲

 

ماه من نخل قدت سرو خرامان منست

سرو من ماه رخت شمع شبستان منست

می کند حال مرا هجر تو بد وصل تو خوش

هجر تو درد من و وصل تو درمان منست

دل اسیر قد و جان مست می لعل تو شد

[...]

فضولی
 
 
sunny dark_mode