گنجور

حزین لاهیجی » قصاید » شمارهٔ ۵ - در مدح حضرت خاتم الانبیاء صلی الله علیه و آله

 

مرغ شب پیشتر از آنکه برآرد آواز

دل شوریده نوا، زمزمه ای کرد آغاز

می سرایید دل و کلفت آواز نبود

ایمن از فتنه گریهای زبان غمّاز

دادم از شور جنون بال و پر شوق به هوش

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » قصاید » شمارهٔ ۲۴ - شکایت از زندگی در هند و مدح حضرت امیر مؤمنان (علیه السّلام)

 

با همه دعوی اسلام چو اصحاب سعیر

روزگاری ست که در دوزخ هندیم اسیر

از ضعیفی شدهام چون رگ اندیشه نزار

در جوانی شده ام پیرتر از عالم پیر

از قضا سخرهٔ هندم، نه ز حرص و نه ز آز

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » قصاید » شمارهٔ ۲۶ - در مدح حضرت امیر مومنان و یاد وطن و رنج عربت

 

مژده یاران که ازین منزل ویران رفتم

رستم از جسم گران، از پی جانان رفتم

ای هزاران هوادار نفیری بزنید

جستم از قید قفس، سوی گلستان رفتم

شبنم آسا چه غم از دامن آلوده مرا

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » قصاید » شمارهٔ ۴۲ - تجدیدِ مَطلَع

 

آمدی چون تو من بی سر و سامان رفتم

هستیم گرد رهی بود، به جولان رفتم

وضع آشفتگی ام بی تو چنان زیبا بود

که دل آشوب تر از زلفِ پریشان رفتم

هم بت قلب شمارند مرا برهمنان

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » قصاید » شمارهٔ ۵۰ - به یکی از آشنایان خود نوشته است

 

کشور هند که بادا بری از خوف و خلل

آفتابیش فرازندهٔ قدر است و محل

کز شرف سایهٔ آن باج نهد برخورشید

شرف از پایهٔ او وام کند اوج زحل

آفتاب فلک اعظم دولت، دِدی دَت

[...]

حزین لاهیجی
 
 
sunny dark_mode