گنجور

رهی معیری » غزلها - جلد دوم » سودازده

 

آن که سودازده چشم تو بوده است منم

وآن که از هر مژه صد چشمه گشوده است منم

آن ز ره مانده سرگشته که ناسازی بخت

ره به سرمنزل وصلش ننموده است منم

آن که پیش لب شیرین تو ای چشمه نوش

[...]

۵ بیت
رهی معیری
 

رهی معیری » غزلها - جلد دوم » خاک شیراز

 

چون شفق گرچه مرا باده ز خون جگر است

دل آزاده‌ام از صبح طربناک‌تر است

عاشقی مایهٔ شادی بُوَد و گنجِ مراد

دل خالی ز محبت صدف بی‌گُهر است

جلوهٔ برقِ شتابنده بوَد جلوهٔ عمر

[...]

۸ بیت
رهی معیری
 

رهی معیری » غزلها - جلد سوم » سوسن وحشی

 

دوش تا آتش می از دل پیمانه دمید

نیم‌شب صبح جهان‌تاب ز میخانه دمید

روشنی‌بخش حریق مه و خورشید نبود

آتشی بود که از باده مستانه دمید

چه غم ار شمع فرومرد که از پرتو عشق

[...]

۶ بیت
رهی معیری
 

رهی معیری » غزلها - جلد چهارم » ساغر خورشید

 

زلف و رخسار تو ره بر دل بی‌تاب زنند

رهزنان قافله را در شب مهتاب زنند

شکوه‌ای نیست ز طوفان حوادث ما را

دل به دریازدگان خنده به سیلاب زنند

جرعه‌نوشان تو ای شاهد علوی چون صبح

[...]

۵ بیت
رهی معیری
 

رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۱۲ - راز خوشدلی

 

حادثات فلکی چون نه به دست من و توست

رنجه از غم چه کنی جان و تن خویشتنا؟

مردم دانا اندوه نخورد بهر دوکار

آنچه خواهد شدنا و آنچه نخواهد شدنا

۲ بیت
رهی معیری
 

رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۱۳ - سخن‌پرداز

 

آن نواساز نوآیین چو شود نغمه‌سرای

سرخوش از ناله مستانه کند جان مرا

شیوه باد سحر عقده‌گشایی است رهی

شعر پژمان بگشاید دل پژمان مرا

۲ بیت
رهی معیری
 

رهی معیری » ابیات پراکنده » بی‌نصیب

 

کنج غم هست اگر بزم طرب جایم نیست

هست خون دل اگر باده به مینایم نیست

به سراپای تو ای سرو سهی قامت من

کز تو فارغ سر مویی به سراپایم نیست

تو تماشاگه خلقی و من از باده شوق

[...]

۵ بیت
رهی معیری
 

رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۱۷ - راز خوشدلی

 

حادثات فلکی، چون نه به دست من و تست

رنجه از غم چه کنی، جان و تن خویشتنا؟

مردم دانا، انده نخورد بهر دو کار:

آنچه خواهد شدنا، و آنچه نخواهد شدنا

۲ بیت
رهی معیری
 

رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۱۸ - سخن پرداز

 

آن نواساز نوآیین، چو شود نغمه‌سرای

سرخوش از ناله مستانه کند، جان مرا

شیوه باد سحر عقده‌گشایی است، رهی

شعر «پژمان» بگشاید دل پژمان مرا

۲ بیت
رهی معیری
 

رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۴۱ - عشق وطن

 

سیل آشوب، روان گشت به کاشانه ما

سوخت از آتش بیدادگری خانه ما

آه از آن سودپرستان که ز بی‌انصافی

طلب گنج نمایند ز ویرانه ما

نارفیقان، عوض مزد به ما زجر دهند

[...]

۷ بیت
رهی معیری
 

رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۴۳ - رشک جنان

 

بعد از این دشت و دمن رشک جنان خواهد شد

زلف سنبل به چمن، مشک‌فشان خواهد شد

باز بلبل که بود غره به ده روز بهار

غافل از محنت ایام خزان خواهد شد

هرکه عاشق‌منش افتاده و شاعرمسلک

[...]

۷ بیت
رهی معیری