گنجور

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۹

 

تا لبم بوسه چند از تو دلارام نگیرد

نشود جان ز غم آزاد و دل آرام نگیرد

همه را بوسه عطا کردی و کردی ز غم آزاد

این غم ماست که آغاز وی انجام نگیرد

وعظ واعظ ز چه دانی نکند جا بدل ما

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۸

 

آنکه گشتیم و نجستیم در اطراف جهانش

نیک در خویش چو دیدیم بدل بود مکانش

جذبهٔ عشق چنان برده دوئی را زمیانه

که بخود می‌نگرم دیده چو گردد نگرانش

کسی آگاه از این صحبت من نیست جز آنکو

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۷

 

دل کشد گه بحرم گاه سوی دیر مغانم

چه کنم در کف دیوانه فتاده است عنانم

چون غم عشق تو ایدوست بپوشم که بمردم

چشم خوبنار همی فاش کند راز نهانم

همه جا خلق بانگشت نمایندم و شادم

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۶

 

گر نوازی ز کرم یا که کشی یا که به بندی

ما پسندیم بخود آنچه تو بر ما به پسندی

میبری هر که دلی دارد و خواهی دل دیگر

آخر ای ترک پی غارت دل تا کی و چندی

گردن هر که به بینی به کمند است فلکرا

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » ماده تاریخ‌ها و قطعات مناسبتی » شمارهٔ ۱۱۰ - در اثبات معاد جسمانی

 

ای بشر ایکه جهان شرف و شوکت و شانی

قدر خود هیچ ندانی و ندانی که ندانی

بر و بحر و جبل و انجم و افلاک و عناصر

روز و شب گرد تو گردند همه عالی و دانی

از سپهری ز چه نالان که تو مخدوم سپهری

[...]

صغیر اصفهانی
 
 
sunny dark_mode