آنکه گشتیم و نجستیم در اطراف جهانش
نیک در خویش چو دیدیم بدل بود مکانش
جذبهٔ عشق چنان برده دوئی را زمیانه
که بخود مینگرم دیده چو گردد نگرانش
کسی آگاه از این صحبت من نیست جز آنکو
عکس جانانه فتاده است در آئینه جانش
سر دلدار نهان ماند و از اینست که آنرا
بکس ار پیر مغان کرد بیان دوخت دهانش
خواست گوید سخنی شمع از آن راز نهفته
سخنش شعلهٔ آتش شد وزانسوخت دهانش
چیست در میکده عشق که هر کس بدر آید
خوش سبکبار نمایند بیک رطل گرانش
جای یک بوسه زمین آن خود از میکده دارم
بخدا گر بفروشم بهمه ملک جهانش
کیست از منطق گویای تو گوینده صغیرا
که همه کنز معانی و رموز است بیانش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هر که سودای تو دارد چه غم از هر که جهانش
نگران تو چه اندیشه و بیم از دگرانش
آن پی مهر تو گیرد که نگیرد پی خویشش
وان سر وصل تو دارد که ندارد غم جانش
هر که از یار تحمل نکند یار مگویش
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.