سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۲۲
ای جهانگیری که وقت رفتن و باز آمدن
موکب نصرت عنایت در عنان پیوسته است
کرده سهم عدل تو صد پی کمان را گوشه گیر
ساخته شمشیر را کلک تو دایم دسته است
دین پناها مدتی شد کز سواد حضرتت
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۱
آفتاب حسن او از مه نقابی بسته است
نور چشم او از آن بر چشم ما بنشسته است
جان ما با عشق از روز ازل پیوسته است
تا ابد جان همچنان با حضرتت پیوسته است
دیگران پابستهٔ دنیی و عقبی مانده اند
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۰۴
زلف گرد عارض او رشته گلدسته است
کز لب و رخ غنچه و گل را به هم پیوسته است
خوی عالمسوز او بی زینهار افتاده است
ورنه از آتش سپند ما مکرر جسته است
سبزه خوابیده باشد با قد رعنای او
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۰۵
جویبار شیشه با دریای خم پیوسته است
کشتی می را چرا ساقی به خشکی بسته است؟
مشکل است از روی آتشناک دل برداشتن
ورنه آتش از سپند من مکرر جسته است
از نظر غایب نمی گردد به دوری چهره اش
[...]
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۹
چون دو ابروی سیاهت که به هم پیوسته است
بیتو شبهای درازم همه بر هم بسته است
میدود دل پی طفلی، که ز شوخی سخنش
تا رسیده است بخاطر، ز زبانم جسته است
اشک شمعم، که برآن شعله خو تابم نیست
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۰
برروی ما چوصبح نهرنگی شکسته است
گردی ز دامن تپش دل نشسته است
بیآفتاب وصل تو بخت سیاه ما
مانند سایه آینهٔ زنگ بسته است
زاهد حذر ز مجلس مستانکه موج می
[...]