گنجور

 
۱
۲
۳
۴
۱۹۱
 

عطار » منطق‌الطیر » در نعت رسول » در نعت رسول ص

 

جبرئیل از دست او شد خرقه‌دار

در لباس دحیه زان گشت آشکار

۱ بیت
عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » در نعت رسول » در نعت رسول ص

 

چون شود سیمرغ جانش آشکار

موسی از دهشت شود موسیجه‌وار

۱ بیت
عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » در نعت رسول » در نعت رسول ص

 

هندو او شد مسیح نامدار

زان مبشر نام کردش کردگار

۱ بیت
عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » در نعت رسول » در نعت رسول ص

 

هرک شمع تو ببیند آشکار

جان به طبع دل دهد پروانه‌وار

۱ بیت
عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » فی فضائل خلفا » فی‌فضیلة امیرالمؤمنین ابوبکر رضی الله عنه

 

هوی او تا چین برفتی مشک بار

مشک کردی خون آهوی تتار

۱ بیت
عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » فی فضائل خلفا » فی‌فضیلة امیرالمؤمنین ابوبکر رضی الله عنه

 

سنگ باید تا پدید آید وقار

مردم بی‌سنگ کی آید به کار

۱ بیت
عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » فی فضائل خلفا » فی فضیلة امیرالمؤمنین عمر رضی الله عنه

 

چون نبی دیدش که او می‌سوخت زار

گفت شمع جنت است این نامدار

۱ بیت
عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » فی فضائل خلفا » فی فضیلةامیرالمؤمنین علی رضی الله عنه

 

گر ید بیضا نبودیش آشکار

کی گرفتی ذوالفقار آنجا قرار

۱ بیت
عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » در تعصب گوید » درتعصب گوید

 

تا کنی معزول یک تن را ز کار

می‌کنی تکذیب سی و سه هزار

۱ بیت
عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » در تعصب گوید » درتعصب گوید

 

او چو چندینی در آویزد به کار

حق ز حق‌ور کی برد این ظن مدار

۱ بیت
عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » در تعصب گوید » درتعصب گوید

 

مال و دختر کرد بر سر جان نثار

ظلم نکند این چنین کس، شرم دار

۱ بیت
عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » در تعصب گوید » درتعصب گوید

 

باز فاروقی که عدلش بود کار

گاه می‌زد خشت و گه می‌کند خار

۱ بیت
عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » در تعصب گوید » حکایت شفقت کردن مرتضی بر دشمن

 

مرتضا گفتا به حق کردگار

گر بخوردی شربتم این نابکار

۱ بیت
عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » در تعصب گوید » حکایت شفقت کردن مرتضی بر دشمن

 

با میان نارد جهان بی‌کنار

چون علی صدیق را یک دوست دار

۱ بیت
عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » در تعصب گوید » حکایت گفتن مرتضی اسرار خویش را با چاه و پر خون شدن چاه

 

تو ز عشق جان خویشی بی‌قرار

واو نشسته تا کند صد جان نثار

۱ بیت
عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » در تعصب گوید » حکایت رفتن مصطفی بسوی غار و خفتن علی در بسترش

 

کرد جان خویشتن حیدر نثار

تا بماند جان آن صدر کبار

۱ بیت
عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » در تعصب گوید » حکایت رفتن مصطفی بسوی غار و خفتن علی در بسترش

 

تو تعصب کن که ایشان مردوار

هر دو جان کردند بر جانان نثار

۱ بیت
عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » در تعصب گوید » درخواست پیغمبر (ص) از پروردگار که کار امتش را به او سپارد

 

حق تعالی گفتش ای صدر کبار

گر ببینی آن گناه بی‌شمار

۱ بیت
عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » در تعصب گوید » درخواست پیغمبر (ص) از پروردگار که کار امتش را به او سپارد

 

تو بنه پای از میان رو با کنار

کار امت روز و شب با من گذار

۱ بیت
عطار
 
 
۱
۲
۳
۴
۱۹۱
 
تعداد کل نتایج: ۳۸۱۸