گنجور

شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳

 

ساقی باقی که جانم مست اوست

باده در داد کان بیرنگ و بوست

بی دهن جان باده را در کشید

کاو منزه از خم و جام و سبوست

نور می در جان و در دل کار کرد

[...]

شمس مغربی
 

شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۳۱

 

هیچ میدانی که عالم از کجاست

یا ظهور نقش عالم از کجاست

یا حروف اسم اعظم در عدد

چند باشد یا خود اعظم از کجاست

گنج دانش را طلسمی محکم است

[...]

شمس مغربی
 

شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۳۵

 

بیدل و دلدار نتوانم نشست

بیجمال یار نتوانم نشست

صحبت یارم چه می آید بدست

پیش با اغیار نتوانم نشست

ساقیم چون چشم مست او بود

[...]

شمس مغربی
 

شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱

 

بر دو عالم پادشاهی میکنم

گرچه از ایزد گدایی می کنم

بنده حقم خداوند جهان

بر جهان زو کدخدایی می کنم

مر سما ره چون زمین طی کرده ام

[...]

شمس مغربی
 

شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷

 

ای نهان در ذات پاکت ذات کَون

وی عیان نور تو در مرآت کَون

مدتی بیمدت دور زمان

بود دایم با تو خوش اوقات کَون

میگذشتی روز و شب بی روز و شب

[...]

شمس مغربی
 

شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸

 

ار رخت پنهان بنور خویشتن

روت مخفی در ظهور خویشتن

با دو عالم بی دو عالم دایماً

عشق بازی در ظهور خویشتن

در ظهورت هر دو عالم بر دوام

[...]

شمس مغربی
 

شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۹

 

خود پرستی پیشه دارد روز و شب

هست خود را که ضم گاهی ثمن

جمله گی ذات او گردد زبان

چون بوصف خود درآید در سخن

یوسف حسنش چو آید در لباس

[...]

شمس مغربی
 

شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۵

 

قطره ائی از قعر دریا دم مزن

ذره‌ئی از مهر والا دم مزن

مرد امروزی هم از امروز گوی

از پری و دی و فردا دم مزن

چون نمیدانی زمین و آسمان

[...]

شمس مغربی