قطره ائی از قعر دریا دم مزن
ذرهئی از مهر والا دم مزن
مرد امروزی هم از امروز گوی
از پری و دی و فردا دم مزن
چون نمیدانی زمین و آسمان
بیش ازین از زیر و بالا دم مزن
چون اصول طبع موسیقیت نیست
از تنا و ناو تاتا دم مزن
درگذر از نفی و اثبات ای پسر
هیچ از الّا و از لا دم مزن
گر بگویندت که جانرا کن فدا
رو فدا کن جان، خود را دم مزن
تا نمیدانی من و مارا که کیست
باش خاموش از من و ما دم مزن
همچو آدم علم اسما را زحق
تا نگیری هیچ ز اسما دم مزن
آنکه عین جمله اشیا گشته است
مغربی را گفت ز اشیا دممزن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.