گنجور

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۱۶ - در مدح معتمدالدوله منوچهرخان ‌گوید

 

ماه من در جمع تا چون شمع چهر افروخته

یک جهان ‌بروانه را از سوز غیرت سوخته

سوزن مژگان او با رشتهٔ مشکین زلف

دیدهٔ ما را به روی او ز حیرت دوخته

چند از این‌خامان دلا جو‌یی علاج ‌سوز عشق

[...]

قاآنی
 

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۲۲ - در مدح شاهنشاه ماضی محمدشاه غازی طاب الله ثراه گوید

 

سرو سیمین مرا از چوب خونین‌ گشت پای

سرو گو با پای چوبین در چمن زین پس میای

سرو من ماه زمین بد زان شدش پا بر فلک

تا ز نیکویی زند ماه فلک را پشت پای

ماه من شد در محاق و سرو من از پا نشست

[...]

قاآنی
 

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۲۴ - در نسبت ممکن و واجب و هژبر سالب علی بن ابی‌طالب علیه السلام گوید

 

حمد بیحد را سزد ذاتی‌که بی همتاستی

واحد و یکتاستی هم خالق اشیاستی

صانعی‌کاین نه فلک با ثابت و سیارگان

بی‌طناب و بی‌ستون از قدرتش برپاستی

منقطع‌گردد اگر فیضش دمی ازکاینات

[...]

قاآنی
 

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۲۷ - در مدح مقر بالخاقان معتمدالدوله منوچهر‌خان فرماید

 

ماه من ماند به سر و ار سرو جولان داشتی

سرو من ماند به ماه ار ماه دستان داشتی

ماه بودی ماه اگر چون سرو بودی بر زمین

سرو بودی سرو اگر چول ماه جولان داشتی

سرو من ماند به ماه و ماه من ماند به سرو

[...]

قاآنی
 

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۳۳ - و له فی المدیحه

 

عقرب جراره دارد ماه من بر مشتری

یا ز سنبل بر شقایق حلقهٔ انگشتری

تو به عارن زهره و م مشتری از جان ترا

لیک ‌کو آن زهره‌ کایم‌ زهره‌ات را مشتری

عقرب اندر زهره داری سنبله بر آفتاب

[...]

قاآنی
 

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۳۷ - و له من‌ کلامه

 

ترک کشتی‌گیر من میل شنا دارد همی

وانچه بی‌میلی بود با آشنا دارد همی

نگذرد بر لب ز میل آشنایانش حدیث

ور حدیثی دارد از میل و شنا دارد همی

می‌ندارم زهره تاگویم به هنگام شنا

[...]

قاآنی
 

قاآنی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹

 

دوش‌ رندی خلوتی‌ خوش خالی از اغیار داشت

حورش از فردوس و غلمانش ز جنت عار داشت

شاهدش خوشتر ز غلمان زانکه‌ غلمان دربهشت

ذکر استغفار و آن الحان موسیقار داشت

حورالقدوس والقدوس و آن زیبا سرشت

[...]

قاآنی
 

قاآنی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷

 

لحن اسماعیل آشوبی که در دستان کند

کافرم چنگیز اگر با جیش ترکستان کند

ساز دستان چون نماید شور آوازش به بزم

هوش هشیاران رباید تا چه با مستان کند

هم گل بویا بود هم بلبل گویا بود

[...]

قاآنی
 

قاآنی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸

 

ای رفیقان امشب اسماعیل غوغا می‌کند

چنگ را ز آواز شورانگیز رسوا می‌کند

آسمان امشب ز حیرانی سراپا گشته چشم

صنع حق را در وجود او تماشا می‌کند

راه گوش عاشقان از لحن دلکش می‌زند

[...]

قاآنی
 

قاآنی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳

 

مست‌ و بیخود سروناز من به‌ صحرا می‌رود

با چنین مستی نگه کن تا چه زیبا می‌رود

گاه می‌افتد ز مستی گاه می‌خیزد ز جا

تا دگر زین رفتنش یارب چه بر ما می‌رود

گه تکبر می‌فروشدگه تواضع می کند

[...]

قاآنی
 

قاآنی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴

 

لحن اسماعیل و رویش آفت چشمست و گوش

آن برد از چشم خواب و این برد از گوش هوش‌

حسن او دل را به‌رقص آرد ولی از راه‌چشم

صوت او جان را به وجد آرد ولی از راه گوش

شوق دیدار نکویش پیر را سازد جوان

[...]

قاآنی
 

قاآنی » ترکیب‌بندها » شمارهٔ ۶ - در ستایش پادشاه رضوان آرامگاه محمدشاه غازی طاب‌لله ثراه گوید

 

زاهدا چندی بیا با ما به‌ خلوت یار باش

صحبت احرار بشنو محرم اسرار باش

تا به کی زاری کنی تا صید بازاری کنی

ترک زاری کن وزین بازاریان بیزار باش

نه حدیث عاقلان بشنو نه پند ناقلان

[...]

قاآنی
 

قاآنی » ترکیب‌بندها » شمارهٔ ۹ - در بعضی از فتوحات شاهزاده شجاع‌السلطنه گوید

 

خلق موتی را همین تنها نه احیا ساختند

هر گیاهی را ز شادی خضر گویا ساختند

در هوای مهرگان هنگامه را کردند گرم

نوشدارویی برای دفع سرما ساختند

تا شود صادر به هر ملکی مسرت قدسیان

[...]

قاآنی
 

قاآنی » ترجیع بند

 

جشن محمودیست ساقی خیز تا ساغر زنیم

ساغری ننهاده از کف ساغر دیگر زنیم

چیست ساغر خم چه تاب آرد به کشتی ده شراب

تا به ط‌وفان پشت‌پا چون نوح پیغمبر زنیم

نی‌نی از کشتی چه‌ خیزد ظرف می دریا خوشست

[...]

قاآنی
 

قاآنی » قطعات » شمارهٔ ۴

 

ای پسر درکار دنیا تا توانی دل مبند

کز پی هر سود او چندین زیان آید تو را

چند گویی شب بهل کز می دماغی تر کنم

صبحدم ترسم خماری ناگهان آید تو را

قاآنی
 

قاآنی » قطعات » شمارهٔ ۵

 

باش تا از ابلهی دستی بدارد پیش شمع

آنکه گوید می‌نسوزد شمع جز پروانه را

شمع را جز پرتوی کز عشق آن پروانه سوخت

پرتوی دیگر بود کآتش زند بیگانه را

قاآنی
 

قاآنی » قطعات » شمارهٔ ۱۰

 

در شب تاریک شمع ما بود پروانه‌سوز

لیک چون شد روز سوزد پا و سر بیگانه را

شمع را هم نور و هم نارست سوزد لاجرم

نار او بیگانه را و نور او پروانه را

قاآنی
 

قاآنی » قطعات » شمارهٔ ۱۱

 

گر بداند لذت جان باختن در راه عشق

هیچ عاقل زنده نگذارد به عالم خویش را

عشق داند تا چه آسایش بود در ترک جان

ذوق این معنی نباشد عقل دوراندیش را

قاآنی
 

قاآنی » قطعات » شمارهٔ ۲۳

 

خازن میر معظم راوی اشعار من

آنکه می گوید بلا مفتون بالای منست

راوی شعر منست اما چو نیکو بنگری

راوی اشعار نبود دزد کالای منست

طبع موزون مرا دزدید و چون پرسم سبب

[...]

قاآنی
 

قاآنی » قطعات » شمارهٔ ۲۹

 

ای دل از جویی که جز احمد کسش‌ میراب نیست

چون شوی سیراب چون میراب خود سیراب نیست

جو چه باشد بحر بی‌پایان که هر یک‌قطره‌اش

صدهزاران لجهٔ ژرفست کش پایاب نیست

قاآنی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵