کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۴
ای مرا در هجر رویت چشم تر چون سر سفید
شد ز شست و شوی اشکم جام ها در بر سفید
از غم نادیدنت وز دیدن روی رقیب
یک دو دم چشمم سیاهست و دمی دیگر سفید
دیده می گردد سفید از انتظار روی خوب
[...]
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۷
خیز ساقی کز فروغ صبح شد خاور سفید
زاغ شب را ساخت گردون چون حواصل پر سفید
صبح کافوری سحاب از آسمان کافور بار
بیضه کافور را ماند زمین یکسر سفید
دی که کرد از دشت طی دیبای سبز سبزه را
[...]
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۱
دور ازان لب اشک من سرخ است و چشم تر سفید
کم فتد زینسان شراب لعل را ساغر سفید
گریه دایم سیاهی را نبرد از بخت من
زاغ را بسیاری باران نسازد پر سفید
بر بنا گوشت کشد زلف سیه خود را دراز
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۷۵
تا نکرد از گریه چشم خویش را خاور سفید
از گریبانش نشد مهر بلند اختر سفید
عقل معذورست اگر شد در فروغ عشق محو
پیش خورشید درخشان چون شود اختر سفید؟
عاشق صادق نمی اندیشد از روز حساب
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۸
می شود هنگام پیری موی چون عنبر سفید
این بیابان می شود زین برف سرتاسر سفید
بس که شب تا روز می سوزم به یاد قد دوست
استخوان گشت همچون شمع در پیکر سفید
کرده خورشید فلک از کهکشان بر کف عصا
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۸
فقر، دل های سیه را کرده است اکثر سفید
می کند آیینه را از زنگ، خاکستر، سفید
آفتاب عالم آرا هم ز گردون قطعه ای است
صبح می سازد به صد خون جگر در بر سفید
برد کار از دست ما رندان به زور زر رقیب
[...]