گنجور

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۶ - و قال ایضاًَ یمدح الّصدر الّسعید رکن الدّین صامد و یصف الشّمس

 

چیست این جرم منوّر سال و ماه اندر شتاب؟

شهسواری پر دل پیروز جنگ کامیاب

شعلۀ او هر سحر جاروب صحن آسمان

طلعت او چشمۀ انوار عالم را زهاب

ملکت او را ز حدّ نیمروز آید زوال

[...]

کمال‌الدین اسماعیل
 

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۳۱ - و قال ایضاً یمدحه

 

ای خداوندی که القاب تو چون فصل الخطاب

در قوانین سخن خیر المطالع می شود

هر نفس بر مجمر انفاس ارباب هنر

نشر اخلاق خوشت عطر مجامع می شود

قطره های نوک کلکت همچو باران ربیع

[...]

کمال‌الدین اسماعیل
 

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۶۲ - فی مرثیة ابنه لمّا هلک بالغرق

 

همرمان نازنیم از سفر باز آمدند

بد گمانم تا چرا بی آن پسر باز آمدند

ارمغانی حنظل آوردند و صبر از بهر ما

گرچه خود با تنگهای پر شکر باز آمدند

چون ندیدم در میان کاروان معشوق خویش

[...]

کمال‌الدین اسماعیل
 

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۸۲ - وقال ایضاًفی مدح الاتابک الاعظم مظفّرالدّنیاوالدّین ابی بکر بن سعد زنگی طاب مثواه و یصف الفلک

 

کیست آن سیّاح، کورا هست بر دریا گذر

مسرعی کو سال و مه بی پای باشد در سفر؟

رهبر خلقست و او را خود نه چشمست و نه گوش

نام او طیّار و او را خود نه بالست و نه پر

منقذالغرقی لقب دادند او را زانکه او

[...]

کمال‌الدین اسماعیل
 

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۱۰۹ - وقال ایضایمدح السلطان علاءالدنیا والدین تکش بن خوارزمشاه انارالله برهانه

 

ای ز رایت ملک و دین در نازش و در پرورش

ای شهنشاه فریدون فرّ اسکندرمنش

تیغ حکمت آفتاب گرم رو راپی کند

تاب عزمت آورد خاک زمین را در روش

مقتبس از شعلۀ رایت شعاع آفتاب

[...]

کمال‌الدین اسماعیل
 

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۱۳۰ - و قال ایضآ یمدح الصّدر السّعید رکن الدّین صاعد

 

خفتۀ بیدار بودم دوش کز دارالسلام

مسرع باد صبا آورد سوی من پیام

کای ز ضجرت کرده دایم روی در دیوار غم

خیز کآمد گاه آن کز بخت باشی شادکام

چند باشی از طرب تنها نشسته چون الف

[...]

کمال‌الدین اسماعیل
 

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۱۳۱ - و قال ایضآ یمدح الصّاحب المعّظم نظام الدّین محمّد طاب ثراه و یصف الدّوات

 

چیست آن دریا که دارد در دل کشتی مقام

ماهیش بر خشک لیکن جزر و مدّش بر دوام

قعر این دریا گل تیره ست و آب او سیاه

و اندرو هم بیم جان خلق و هم اومید کام

عقدهای گوهر آرد زو برون غوّاص او

[...]

کمال‌الدین اسماعیل
 

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۱۶۷ - فی التوحید

 

ای جلال تو بیانها را زبان انداخته

عزت ذاتت یقین را در گمان انداخته

عقل راادراک صنعت دیده هابردوخته

نطق راوصف تو قفلی بر دهان انداخته

هرچه آنرا برنهاده دست حس و وهم وعقل

[...]

کمال‌الدین اسماعیل
 

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۱۷۲ - وله ایضاً

 

ای خداوندی که گردون با همه فرمان دهی

میکشد از بندگانت صد هزاران سلطنه

پاسبان بام قدرت آسمان دیده ور

مفرد درگاه جاهت آفتاب یک تنه

می درآری از کمال عاطفت دستی بسر

[...]

کمال‌الدین اسماعیل
 
 
sunny dark_mode